بیا پایین منتشر شد
بیا پایین
مجموعۀ طنزسروده های محمّدرضا ترکی/ 174ص
غرفۀ انتشارات کتاب قاف در نمایشگاه کتاب تهران
بیا پایین
مجموعۀ طنزسروده های محمّدرضا ترکی/ 174ص
غرفۀ انتشارات کتاب قاف در نمایشگاه کتاب تهران
آقاي محترم تو هم از خر پياده شو
اين خر لگدزن است و چموش است زينهار!
زان پيشتر كه خلق بگويند كافي است
امروز مثل بچۀ آدم بيا كنار
اي كاش جاي دولت تو نام نيك تو
ماند به صدر صفحۀ ايام ماندگار
يك گل در اين ديار نخواهد شكفت اگر
صد سال زنده باد بگوييم بر بهار
بايد براي مردم بيچاره فكر كرد
آنها كه گوششان شده لبريز از شعار
با چند نطق ديگر مردان اقتصاد
ترسم رسد به قيمت خون قيمت دلار
آن كس كه برگزيده اي او را به جاي خويش
مردي ست خوب و نيك ز نيكان روزگار
اما به درد كار سياسي نمي خورد
حتي به كار قند فروشي قندهار
تا بخشي از لياقت او برملا شود
او را بكن رييس ترافيك گرمسار
از زمره رجال سياسي نبوده است
نه بوده او وكيل و وزير و نه كاردار
(البته غير دولت عالي كه ذكر آن
بادا بر اوج قلۀ تاريخ برقرار)
كي بوده است جزو مقامات عاليه
نه دست كم -چنان كه جناب تو- شهردار
ني اهل علم و دانش و فضل است و هست اگر
يك صفحه متن و مطلب علمي از او بيار
زنداني سياسي دوران انقلاب
هرگز نبوده يا ز بزرگان كارزار
گر عارف است و اهل كرامت تو ديده اي
ما كه نديده ايم، بباشيم عذردار
مانند او و بهتر از اين يار غار تو
بسيار هست آدم كاري در اين ديار
پوتين تو نيستي و نه روسيه مملكت
مانند مدودف نبود اين بزرگوار
زحمت كشيده خدمت بسيار كرده اي
ديگر بس است حرمت خود را نگاهدار
دنيا كه جسر آخرتش خوانده مصطفي
جاي نشست نيست كه راه است و رهگذار
رحمت برآن كه قدر خودش را شناخته ست
بيند جهان و كار جهان را به اعتبار
از شر نفس و حيله شيطان گريز نيست
با اين همه به لطف خداييم اميدوار
در کشورهایی که پول ملی آنها به دلایل مختلف دچار افت ارزش می شود، این تدبیر اقتصادی رواج دارد که چند صفر را از واحد پولی حذف می کنند.تعداد زیادی از کشورها تا کنون این تدبیر اقتصادی را به کار بسته اند و نتایجش را دیده اند. شنیده شده که بعضی از جوامع تا ده صفر را از پول خودشان حذف کرده اند. در همین کشور خود ما هم مدتهاست که زمزمۀ حذف چهار صفر از پول ملی شنیده می شود.
اما به نظر می رسد که همۀ مشکل ما افت ارزش پول ملی نیست و ما در عرصه های دیگری هم با افت ارزش مواجهیم. یکی از این عرصه ها مدارک دانشگاهی است! شصت سال پیش حقوق ماهانۀ یک مقام عالی رتبۀ دولتی دویست سیصد تومان بود و اگر یک نفر تصدیق ششم ابتدایی, حتی اکابر هم داشت, می توانست شغلی برای خودش دست و پا کند اما امروز به موازات آنکه با آن دویست سیصد تومان نمی توانید جز چند قرص نان ابتیاع بفرمایید مدرک کارشناسی و کارشناسی ارشد و چه بسا دکترای شما هم برای پیدا کردن یک شغل آبرومند کافی نیست!
در شرایط فعلی دانشگاههای ما با همان سرعتی که بانک مرکزی پول چاپ می کند مدرک به دست فارغ التحصیلان خودشان می دهند بی آنکه این مدرکها در بسیاری از موارد نشانۀ فضل و دانشی باشند و یا دردی از دارندۀ خود دوا کنند. همین پدیده است که من از آن با عنوان افت ارزش مدارک دانشگاهی در کنار افت ارزش پول یاد می کنم.
خب با این افت ارزش مدارک دانشگاهی چه باید کرد؟ یک راهش این است که با تغییرات جدی در شیوۀ پذیرش دانشجو و استفاده از روشهای علمی مجرب و تخصیص بودجه های لازم و ... کاری بکنیم که ارزش مدارک دانشگاهی ما با واقعیت جهانی این مدارک برابری بکند که این کار البته با راه افتادن دانشگاههای پولی و فروش مدارک دانشگاهی توسط دانشگاههای انتفاعی و خارجی کار آسانی نیست و با همت و راحت طلبی های ما هم سازگاری ندارد و بهتر است از خیرش بگذریم!
یک راه هم می تواند استفاده از شگردهای دنیای اقتصاد از جمله حذف صفر از مدارک دانشگاهی باشد. (منظور از حذف صفر حذف نمرۀ صفر از کارنامه ها نیست چون این کار مدتهاست که به همت استادان محترم انجام شده و مدتهاست که اعم و اغلب دانشجویان ما با سلام و صلوات و با بالاترین نمرات فارغ التحصیل می شوند. مقصود از حذف صفر در مدارک مشابه همان طرح اقتصادی حذف صفر از پول است!) بدین ترتیب وقتی بعد از اصلاح مورد نظر به یک فارغ التحصیل دکتری بگویند: عزیز من! مدرک دکتری شما فقط به اندازۀ یک لیسانس ارزش دارد و شما در عوض، برابر با یک لیسانسیۀ واقعی می توانی از آن استفاده بکنی هم خیال طرف راحت می شود و هم جامعه تکلیف خودش را با او و مدرک تحصیلیش بهتر می فهمد.
خدا را چه دیدید شاید با این تدبیر فیس و افادۀ توهم آلود داشتن مدرک دکتری و رسیدن به اوج دانش و پرستیژ هم از سر طرف پرید و مثل بچۀ آدم نشست و درس خواند و سطح سواد واقعیش را به مدرک ظاهریش نزدیک کرد! و شاید در چنین فرضی- هرچند یک فرض کاملا فانتزی است- دانشگاههای ما هم به ملاکهای دیگری برای رتبه بندی علمی - مثل ارزیابی واقعی تحقیقات و خدمات علمی اشخاص- به جای در ترازو گذاشتن ورق پاره هایی به نام مدرک اندیشیدند!
مادر می را بکرد باید قربان
بچه او را گرفت و کرد به زندان
بچه او را از او گرفت ندانی
تاش نکوبی نخست و زو نکشی جان
جز که نباشد حلال دور بکردن
بچه کوچک ز شیر مادر و پستان
تا نخورد شیر هفت مه به تمامی
از سر اردیبهشت تا بن آبان
آن گه شاید ز روی دین و ره داد
بچه به زندان تنگ و مادر قربان...
شعر فارسی همواره با طنز درآمیخته بوده است و شاعران خوش سخن ما پیوسته از چاشنی طنز برای دلنشین کردن سروده های خویش بهره برده اند. البته این طنز در بسیاری موارد از محدوده شوخیهای نجیب کلامی فراتر رفته و احیانا کار به رکیک ترین و ناگوارترین طعن و تعریضها رسیده است.
سرآغاز قصیده مادر می از رودکی را می توان از نمونه های نخستین طنز – از توع لطیف و پوشیده آن – در شعر فارسی دانست.این قصیده ظاهرا اولین قصیده کامل فارسی- با همه ویژگیهای یک قصیده - است که به دست ما رسیده است.حفظ این چکامه را وامدار مولف ناشناخته تاریخ سیستان ( تالیف پس از 445 ه ق ) هستیم . تاریخ سروده شدن این قصیده , با توجه به ماخذ پیشین , بین سالهای 311 تا 329 ه ق است.
مادر می در عین حال یک "خمریه" است و شاعر در آن توصیف شراب و شیوه ساختن و نوشیدن آن پرداخته است. با توجه به همین فضاست که طنز لطیف و پوشیده رودکی – استاد شاعران – در ابیات نخست قصیده شکل می گیرد.
اگر دقت کنیم می بینیم که شاعر برای بیان شیوه شراب سازی با زرنگی خاصی از اصطلاحات دینی یاری گرفته و واژگانی را که به حوزه شریعت ارتباط می یابد , برای سرودن خمریه به کار گرفته است! واژگانی چون : "قربان" ( قربانی کردن) , "حلال" و "دین" و "داد". لحن شاعر در بیت سوم دقیقا لحن فقیهی است که گویی مسئله ای شرعی را بیان می کند که" باید توجه داشت هیچ مادری را هر چند واجب القتل باشد , تا زمانی که به فرزند خود شیر می دهد نباید کشت یا به او آسیب رساند!"
چنان که می دانیم استفاده از "پارادکس" یا متناقض نما یکی از شگردهای موثر طنز آفرینی است و رودکی به کمک همین شیوه است که قدم به وادی طنزسرایی نهاده است.
دانش "گربهشناسی" یکی از عرصه هایی است که اگر مسئولان محترم دانشگاههای سراسری، آزاد و پیام نور به ابعاد گسترده آن پی برده بودند ، تا به حال شاهد برگزاری چند دوره دکتری آن بودیم! با آنکه در طول تاریخ گربه شناسان بزرگی ، مثل مرحوم عبید زاکانی - سراینده موش و گربه - و دیگران ظهور کرده اند ، اما تا به حال هیچ گوینده ای کاملا از خصایص این موجود اسرار آمیز باخبر نشده و «آن را هم که خبر شد خبری باز نیامد!» اگر بخواهیم به صورت فشرده در مورد گربه ها اطلاع رسانی کنیم ، به این ویژگیها می توان اشاره کرد:
گربه ها معروف به بی حیایی و بی چشم و رویی هستند. هر چه به آنها خوبی کنید ، انگار نکرده اید! ویژگی دیگر گربه ها این است که اگر دستشان به گوشت رسید که رسید، وگرنه دماغشان را با دستمال کاغذی می گیرند و می گویند: «پیف!» البته این اصل هم مثل سایر اصول عالم کلیت ندارد و چه بسا گربه هایی هستند که دستشان به انواع و اقسام گوشت می رسد ، اما به خلایق که می رسند می گویند:« ای بابا این جیفه مال دنیا چه ارزشی دارد
از اخلاق عجیب گربه ها این است که با غریبه ها بیشتر دمخورند و رفاقت می کنند تا آشنا و مثلا ساعتها با زن یا مرد مردم می نشینند و به حرفها و درددلهایشان برای رضای خدا گوش می کنند اما با نزدیکان خودشان غریبگی می کنند
از ویژگیهای مهم یک گربه سبیل اوست که به دقت رادار کار می کند. گربه ها به کمک این سبیل ، علاوه بر شیروانیهای داغ می توانند در دل سیاه شب از روی باریک ترین و بلندترین دیوارها عبور کنند. مع ذلک نمی دانیم چه سرّی است که مقادیر معتنابهی گربه را می بینیم که روز روشن و در خیابان صاف ، همین طور کج کج را می روند! به نظر کارشناسان حتی در صورت تداوم طرح امنیت اجتماعی و دود دادن سبیلهای این موجودات، عمرا این قسم گربه ها و گربه سانها به هیچ صراطی مستقیم بشوند
ویژگی مشترک گربهها و گربهسانهای انسانی نظمناپذیری آنهاست و اینکه بههیچ وجه اهل کار گروهی نیستند. بزها و گوسفندها و گارها وقتی کنار هم قرار میگیرند تشکیل گله میدهند و یکی را که زبر و زرنگتر و قویتر است به عنوان رهبر و پیشرو خودشان انتخاب میکنند و دنبالش راه میافتند، اما گربهها اینجور نیستند و وقتی تعدادی از آنها را جایی ول کنی هر کدام به سمتی میرود و راهی را در پیش میگیرد، عینهو احزاب و گرایشهای مختلف خودمان که در تنها چیزی که اتفاق نظر دارند تشتت آرا و خودرایی و تکروی است
گربه شناس بزرگی که جناب سعدی است فرموده اند:
گربه شیر است در گرفتن موشلیک موش است در مصاف پلنگ
که باتوجه به صنعت مراعات نظیر بین گربه و شیر و پلنگ "لیک موش" هم باید نوعی موش دوپا و امثال آن باشد! البته گربه و موش ظاهرا با هم تضاد دارند ، اما زیاد روی این تضاد نمی شود حساب کرد، چون مواردی از وحدت تاکتیکی آنها گزارش شده و برخی در این مورد گفته اند:
از صلح میان گربه و موشبر باد رود دکان بقال!
اما موضوع مهم در گربه لوژی ، مبحث "اصناف و اقسام گربه ها"ست که ذیلا و محض نمونه به برخی از آنها اشاره می کنیم:
۱ گربه عابد: کار این گربه ها جانماز آب کشیدن و ادای "میو" از مخرج است. در وصف این نوع گربه یکی از پیشکسوتان گربه شناسی سروده است:" غرّه مشو که گربه عابد نماز کرد!"
۲ گربه زاهد: تقریبا همان گربه عابد است با این تفاوت که به نان و پنیر و بوقلمونی قانع است!
۳ گربه مرتضی علی: گربه ای است که از هر ارتفاعی رهایش کنند ، آخر الامر با همان چارچنگولش می آید پایین. حرف حرف خودش است و دایره مشاورانش را گسترش نمی دهد!
۴ گربه دزده: از نشانه های این گربه آن است که تا چوب را برداری فرار می کند!
۵ گربه مسکین: گربه ای است که بال و پر ندارد. ( لابد بقیه دارند!) و در باره او گفته اند:
گربه مسکین اگر پر داشتیتخم گنجشک از زمین برداشتی۱
۶ گربه مصاحب بابا: ظاهرا از گرانبهاترین انواع گربه است، چون بعضی وراث حاضرند آن را با یک استر چموش لگد زن عوض کنند:
آن استر چموش لگدزن از آن منآن گربه مصاحب بابا از آن تو!
۷.گربه ابوهریره: از آن گربه هایی است که پیش صاحبش خیلی عزیز است اما اگر به دست آدمهای بخیل بیفتد- طبق فرموده شیخ سعدی علیه الرحمه در گلستان او را به لقمه ای نمی نوازند!
۸گربه سیاهه: گربه ای است که استثنائا با دعایش باران نمی آید!
۹گربه کوره: این گربه از بقیه گربه ها و گربه سانها ناسپاس تر و حرام لقمه تر است
یکی از صنایع مستظرفه از گذشته تا کنون که اسناد و شواهدش در متون قدیم و نظم و نثر فارسی فراوان استُ "گربه شانه کردن " و "گربه رقصانی" و«گربه به شلوار مردم کردن» است و عده ای در این زمینه ها ید طولا دارند!این را نیز بگوییم که موفقیت در فن شریف گربه رقصانی ارتباط زیادی به دانستن موسیقی و هنر حرکات موزون و غیره ندارد و فقط کافی است که آدم کمی «موذیسین!» باشد.
یکی از اطلاعات بسیار مهمی هم که هر کسی از آن سردرنمی آورد طبق نظر قدیمی ها فهمیدن جواب این سوال است که « گربه کجا تخم می گذارد!؟»ما که هنوز نفهمیده ایم شما اگر فهمیدید لطفا ما را بیخبر نگذارید.
نکته آخر اینکه در شعر فارسی بیش از هر حیوان دیگری اسم گربه را برده اند. به عنوان مثال:
گربه تو افتدم نظر چهره به چهره رو به رو...
گربه کاشانه رندان قدمی خواهی زد...
گربه خاک قدمت سجده میسر گردد...
و از این قبیل...
درويشي صاحب كرامت را حكايت كنند كه روزي مكتوبي بگشود از آن ِ يكي از اصحاب سر و منسوبان به علم جفر و سيميا و چون در آن نظر نمود ، طلسمي شگفت چون اين علامت در آن مشاهده كرد : [؟]درويش ساعتي از خود بشد و چون از آن حالت باز آمد ، فرمود تا جريده اي فراهم آوردند و در پاسخ , اين طلسم غريب[!] بر آن نقش كرد و في الحال باز فرستاد.
آورده اند كه روزي چند بگذشت تا قاصد بازگشت و پاسخ بازآورد. درويش چون مهر از نامه برگرفت , او را اين نقش ِ بس غريب مشاهده افتاد كه بر آن نگاشته بودند :[:] و مرد نيك از جاي بشد و به دست و پاي بمرد. پس از شبانروزي كه به عالم صحو باز آمد ، بفرمود تا اين طلسم عجيب كه از آن پيش هرگز كس نديده بود : [؟!] در جواب بر مكتوبي بنگارند و باز فرستند.
يك ماه برآمد تا قاصد از گرد راه رسيد و جواب باز پس آورد.گويند چون درويش طومار نامه گشود و در آن نظر كرد ، به
ناگاه نعره اي از عمق جان بركشيد و در زمان خرقه تهي كرد.چون مريدان در آن صحيفه در نگريستند , در آن جز [...] هيچ نيافتند!
و من اين حكايت بدان آوردم تا بداني كه اين علائم موسوم به "سجاوندي" كه در اين روزگار مشت مشت و به هرزه در هر كتاب و جريده , حتي بيش از شمار كلمات ، به كار مي روند , هميشه اين گونه خوار و بي مقدار نبوده اند و هزار نكته باريك تر ز مو در آنها نهفته است كه ارباب كرامت و مشايخ عظام, انارالله برهانهم , حتي ، از عهده فهم صد يك آن برنمي آمده اند. پس زنهار تا در اين طلسمات عجايب به لهو و لعب و خواري درننگري! و من از اعاظم اين روزگار كسها شناسم از اثر اين طلسمات به آلاف و اولوف رسيده اند و آنان را " ويراستار " و در حقيقت "ميراث خوار" گويند!
بسا كس كه از نقطه و ويرگول
به سرهاي مردم بماليده گول!
این درس ساده ای ست که باید فرا گرفت
هنگام بازکردن هر قفل با کلید
وقتی که زور می زنی و وانمی شود
شاید درون قفل نیفتاده جا کلید
زاری مکن ز تنگی سوراخ رزق خویش
عبرت بگیر آخر از این بی نوا کلید
بنگر کلید را به کجا می بری فرو
مگذار ناشیانه به هر ناکجا کلید
در پیش چشمهای شما صف کشیده اند
درهای لامروت و بس قفل لاکلید
عمری ست بر ضریح شما قفل بسته ایم
اما نکرد حاجت ما را روا کلید
روز الست ما به در بسته خورده ایم
ما را نداد پاسخ « قالو بلی » کلید
بعضی کلیدها که فقط قفل می کنند
آن وقت ادعا کنند که ماییم ما کلید!
با آنکه می خورد به تمامی قفلها
آخر که ساخته ست ز جنس هوا کلید؟!
هر کس که پشت درب فروبسته مانده است
فریاد می زند که خدایا خدا... کلید!
مقصود حق گشودن درهای بسته بود
روزی که آفرید برای شما کلید
قفلی که می زنند بزرگان به کار خلق
باور مکن که ساده شود باز با کلید
تا واشود ز کار خلایق یکی دو قفل
دندان نهاده بر جگر قفلها کلید
جرم کلید نیست که در وا نمی شود
بیچاره نیست مستحق ناسزا کلید
با یک کلید ساده به جایی نمی رسیم
باید نشست و ساخت یکی دو فراکلید!
مشکل گشای خلق نبودیم و کاش بود
در دستها به جای هرانگشت ما کلید
سر می کشد به داخل سوراخ قفلها
تا پی برد به زیر و بم ماجرا کلید
این ماجرای عشقی قفل و کلیدها
دیری ست خورده است در این سینما کلید
در این قصیده جای دعا و شریطه نیست
احسنت و آفرین و زه و مرحبا کلید!
آن عاشقان که ره به در بسته برده اند
از خود نکرده اند زمانی جدا کلید
ای فیض در هجوم تمنای قفل ها
ما مانده ایم و این همه قفل و دو تا کلید!
این کلیدیه در اقتفای کلیدیه شاعر طنز پرداز گرامی جناب ناصر فیض سروده شده است.