در حاشيۀ بساط قلندر
بساط قلندر
نوشتۀ استاد گرامي خانم دكتر معصومه معدنكن
بساط قلندر گزينه و شرح غزليات خاقاني شرواني است.
متن مقاله را در ادامۀ مطلب ببينيد:
بساط قلندر
نوشتۀ استاد گرامي خانم دكتر معصومه معدنكن
بساط قلندر گزينه و شرح غزليات خاقاني شرواني است.
متن مقاله را در ادامۀ مطلب ببينيد:
دشوارگویی خاقانی و اینکه درک سخنان او نیازمند اطلاعات قابل توجه ادبی است ، باعث شده که مدعیان و ماجراجویان کمتر به سراغ او بروند و کمتر از سروده های او به نفع اغراض سیاسی و حزبی سوء استفاده کنند! شاید اگر سخن خاقانی به اندازه ظاهر کلمات حافظ و مولوی و ...قابل درک بود ، هفتاد و دو فرقه متخالف بر مائده سخن او گرد می آمدند و هر یک می کوشیدند در تایید اندیشه های حق و باطل خود از این نمد کلاهی دست و پا کنند و خاقانی را نیز ، چون حافظ و مولوی و ....همفکر و همعقیده خود جلوه دهند!!
در این میان سادگی نسبی قصیده "ایوان مدائن" موجب شده که عده ای از سر بی خبری و گروهی نیز به واسطه رندی و طراری در باب این قصیده و مضامین آن سخنان بی حساب فراوان بگویند و از این قصیده که آیینه عبرت و آگاهی است ، آیینه ای برای تفاخرات نژادی بتراشند.به گونه ای که می توان ادعا کرد که بر این قصیده زیبای خاقانی و خود او در این عرصه ستمی تلخ رفته است!
***
در مورد ایوان مدائن خاقانی و برداشتهایی که از آن شده نکات ذیل به اختصار قابل یادآوری است:
۱. خاقانی مثل دیگر شاعران این سرزمین پرورش یافته فرهنگ ایرانی- اسلامی است و به فرهنگ این سرزمین علاقه فراوان دارد ، اما باید توجه داشت که این علاقه از جنس رویکرد روشنفکران پس از مشروطه نیست. اساسا اندیشه ها و "ایسم ها"ی مدرن- از جمله تفکرات پس از مشروطه- محصول دنیای امروزند و بسیار عوامانه است که آنها را به شاعرانی که قرنها پیش از این می زیسته اند و روحشان هم از این مباحث بی خبر بوده نسبت بدهیم. غفلت از این نکته بدیهی بسیاری را به ورطه مغالطات و ادعاهای عجیب و غریب درغلتانده است.
۲.ایوان مدائن از قصاید زیبای خاقانی است ، اما در میان دیگر سروده های او از "متوسطات" به شمار می آید. شهرت فوق العاده این قصیده دقیقا به چند دهه اخیر برمی گردد که گزیده ای از آن را در کتابهای درسی گنجانده بودند و شاعران زیادی به استقبال و اقتفای از آن پرداخته اند. پیش از این و در درازنای قرنها ، قصایدی چون "مرآة الصفا"ی خاقانی که دارای مضامین عرفانی است بیشترین شهرت و اهمیت را واجد بوده اند.
۳. کسانی که خاقانی را به استناد ایوان مدائن ناسیونالیستی دو آتشه و مخالف آیین آسمانی اسلام جلوه داده اند ، تنها به مفهوم ناقص برخی ابیات این قصیده نظر کرده اند و از کنار بیتهایی که در آنها به آیات قرآن اشاره رفته و از بزرگان اسلام- همچون حمزه سیدالشهدا و سلمان فارسی - و آموزه های دینی به عظمت یاد شده ، رندانه عبور کرده اند!
۴.مضمون مورد ادعای این جماعت در هیچ جای دیگر از دیوان حدود ۱۷۰۰۰بیتی خاقانی و تحفة العراقین و منشئات او تکرار نشده است و همین نکته قرینه ای است که بر بسیاری سخنان خط بطلان می کشد.
۵. ایستادن در مقابل ویرانه ها و شکوه سرکردن یک سنت قدیمی شاعرانه است. چنان که عادل شمردن انوشیروان و ستایش بارگاه عدل و داد او - فارغ از اعتبار تاریخی آن - نیز یک باور کلی در میان شاعران عرب و عجم بوده و اگر بنا باشد کسانی را که بر ویرانه ها گریسته اند یا چنین اندیشه ای را در شعرشان به کار برده اند ، مخالف مسلمانی بشماریم ، مشکل می توان در میان شاعران قدیم مسلمانی پیدا کرد!
۶. در ایوان مدائن از جبارانی سخن می رود که این خاک آنها را فرو خورده است. معلوم نیست شاعری که این بیت را سروده چگونه می تواند سوگوار همان - به زعم خود - جباران باشد:
چندین تن جباران کاین خاک فروخورده ست
این گرسنه چشم آخر هم سیر نشد ز ایشان!
۷. قصیده مشهور خاقانی با ردیف "آورده ام" که خاقانی در آن به خاکی که از تربت رسول الله با خود به ارمغان آورده ، می بالد و افتخار می کند، از لحاظ تاریخی در همان حال و هوا و پس از سروده شدن ایوان مداین بر زبان خاقانی جاری شده است. اگر ایوان مدائن را به فرض به منزله استعفای خاقانی از آیین اسلام بشماریم (آن گونه که برخی چنین پنداشته اند ) این ادعا چگونه با سروده شدن قصیده "آورده ام" و چنین ابیاتی سازگار است :
یعنی امسال از سر بالین پاک مصطفی
خاک مشک آلود بهر حرز جان آوردهام
وقف بازوی من است این حرز و نفروشم به کس
گرچه ز اول نام دادن بر زبان آوردهام
خاک بالین رسول الله همه حرز شفاست
حرز شافی بهر جان ناتوان آوردهام
گوهر دریای کاف و نون محمد کز ثناش
گوهر اندر کلک و دریا در بنان آوردهام
چون زبان ملک سخن دارد من از صدر رسول
در سر دستار منشور زبان آوردهام
بلکه در مدح رسول الله به توقیع رضاش
بر جهان منشور ملک جاودان آوردهام
مصطفی گوید که سحر است از بیان من ساحرم
کاندر اعجاز سخن سحر بیان آوردهام
ساحری را گر قواره بهر سحر آید به کار
من ز جیب مه قوارهی پرنیان آوردهام
یک خدنگ از ترکش آن، شحنهی دریای عشق
نزد عقل از بیم چرخ جانستان آوردهام
چگونه می توان باور کرد که شاعری پس از یک عمر مسلمانی و افتخار به "حسان العجم" بودن ، پس از سفر دوم حج خویش ناگهان از ایمان خود بازگردد و مرثیه گوی ورود اسلام به ایران شود و بلافاصله همه چیز را فراموش کند و قصیده ای این چنین شگفت را در مورد خاک بالین پیامبر اسلام بگوید؟! آیا نباید اندکی به حقایق تاریخی پایبند بود و گزافه گویی را وانهاد؟!
تفسیر سطحی و غلطی که "غُلات ناسیونالیست!" از ایوان مدائن ارائه کرده اند ، تنها یک نمونه از "مشهورات" بی اساسی است که در چند دهه اخیر به ضرب و زور تبلیغات ، حتی به میان برخی از خواص نیز راه یافته است....شاید باز هم در باره نمونه های دیگر این مشهورات سخن گفتیم.
در شعر خاقانی مکررا به جشن سده در کنار چلیپا (صلیب) اشاره شده است:
چون دیدمش که عید سده داشت چون مغان
آتش ز لاله برگ و چلیپا ز عنبرش
...
گیرم که آتش سده در جان ما زدی
زان مشک ریز شاخ چلیپا چه خواستی؟!
...
زنار خطی عید مسیحا رویت
من کشتۀ آن صلیب عنبر بویت
آن شب که شب سده بود در کویت
آتش دل من باد و چلیپا مویت
...
شبهای سده زلف مغان فش داری
در جام طرب بادۀ دلکش داری
تو خود همه ساله سده ای خوش داری
تا زلف چلیپا و رخ آتش داری
در میان شارحان خاقانی تنها دکتر کزازی متوجه این ارتباط شده و به رابطۀ اجمالی سده و چلیا اشاره فرموده اند. ایشان در شرح بیتی از ترکیب بندی از خاقانی نوشته اند:"در میان چلیپا و سده پیوندی هست" و به نکته ای که در شرح بیتی دیگر از قصاید خاقانی نوشته اند، ارجاع داده اند، اما در ذیل بیت مزبور از باب احتمال فرموده اند:
"چنان می نماید که در آیینهای جشن سده گذشته از آتش که آن را پرشرار و کوه وار می افروخته اند،چلیپا نیز کاربرد داشته است"
اما در این مورد که کاربرد صلیب در جشن سده چه می توانسته باشد و چه ربطی میان این دو وجود دارد سکوت کرده اند.
جشن سده از آیینهای کهن ایرانی است که به خلاف باور رایج یک آیین زرتشتی نیست و سابقۀ آن همچون بسیاری آیینهای کهن ایرانی، مثل نوروز و مهرگان و ...به قرنها پیش از زرتشت برمی گردد. این آیین بعد از اسلام هم قرنها در میان ایرانیان مسلمان با شکوه فراوان برگزار می شده و همچون نوروز حتی در دربارها از اعتبار ویژه ای برخوردار بوده است. اما جالب این است که بدانید این آیین- مثل بسیاری آیینهای دیگر ایران کهن- در نزد ارمنیها نیز رواج داشته است.البته همین نکته هم تاکیدی است بر اینکه زرتشتی شمردن جشن سده یک خطای بزرگ است.
با این مقدمه گره ابیات خاقانی و رابطۀ سده و چلیپا نیز به خوبی آشکار می شود. خاقانی به جشن سده ای که ارمنیها برگزار می کردند اشاره دارد. طبیعی است که او در سرزمینی مثل شروان که مردمانی با عقایدی متفاوت در جوار آن می زیسته اند با مسیحیانی مرتبط بوده که همچون مغان- ایرانیان کهن- این آیین را برگزار می کرده اند و حتما در این میان دلبرانی ترسا نیز بوده اند که با زیبایی خاص خود و زلف چلیپاگون و چهرۀ آتشگونشان شعله در دل شاعر ما می زده اند و احیانا به رسم ترسایی با چلیپایی در گردن و زناری در میان در این جشن شرکت می کرده اند!
ارامنه امروزه هم سده را با نام "درندز"(آتش افروزی) در سیزدهم فوریه مطابق با بیست و چهارم بهمن برگزار می کنند.در مورد این آیین می توانید به این لینک از ویکیپدیا عنایت بفرمایید.
هین کز جهان علامت انصاف شد نهان
ای دل کرانه کن ز میان خانه جهان
معنی این بیت خاقانی اجمالا معلوم است. خاقانی هشدار می دهد که علامت انصاف از جهان ناپدید شده است. تو گویی انصاف و عدالت پادشاهی است شکست خورده که علامت و پرچم لشکر او از میان برخاسته است. در چنین اوضاعی این جهان جای ماندن نیست. شاعر اندوهگنانه از دل خود می خواهد که از این جهان کناره بگیرد. اما مقصود خاقانی از "میان خانه" چیست؟
نخست از قدما شروع کنیم و ببینیم آنها در شرح این تعبیر چه گفته اند. در شرح شادی آبادی که در قرن دهم نوشته شده آمده است:
« میانخانه آن خانه را گویند که با محوطه باشد و از میانخانه جهان درون جهان مراد است و معنی بیت آن است که ای دل بدان و هوش دار که علامت انصاف از جهان پنهان شد, ای انصاف در جهان نماند. تو ار میان جهان یکسو شو ترک جهان گیر تا ایمن باشی از ظلم اهل جهان.»
بی شک دریافت شادی آبادی از کلیت بیت صحیح و پذیرفتنی, اما متاسفانه فاقد پشتوانه لغوی است. یعنی معلوم نیست که شادی آبادی این تعبیر را که «میانخانه آن خانه را گویند که با محوطه باشد.» از کجا آورده و بعید نیست که مستند او حدثی است که از مضمون همین بیت به ذهنش رسیده است!
در شرح عبدالوهاب معموری (متوفی 1090 ه ق) که مثل شادی آبادی از شروح جامع و ارزشمند خاقانی است، در توضیح این بیت نوشته است:
« جهان چون در میان دو عدم واقع است, از آن جهت میان خانه گفته جهان را, یا آنکه اضافه بیانی نباشد و مقصود آن باشد که از میان اهل جهان خود را به کناری کش, به اعتبار ذکر محل و اراده حال, یعنی جمعی که در میانخانه جهان واقع اند.»
سخن معموری نیز همچون شادی آبادی, فاقد مستند لغوی است. او دو احتمال را مطرح می کند که احتمال دوم رسما یک معنی مجازی است. طبعا احتمال اخیر در جایی پذیرفتنی است که معنی قابل قبول حقیقی وجود نداشته باشد!
اما در میان معاصران, مرحوم استاد ضیاء الدین سجادی در توضیح این تعبیر به همین مقدار بسنده کرده اند:
« - (ترکیب وصفی) میان و وسط و درون خانه.»
معنایی که دکتر سجادی ذکر کرده اند به شدت تحت اللفظی است. آیا شاعر دل خود را از میان و وسط و درون خانه دنیا به حواشی آن دعوت کرده است؟!
دکتر کزازی در بیان "میان خانه" عبارتی آورده اند که تکرار سخن معموری است:
« میان خانه در معنی خانه میانین به کار رفته است. گیتی از آن روی میان خانه خوانده شده است که در میانه جهان پیش از زادن و جهان پس از مرگ جای دارد.»
دکتر مجید سرمدی در شرح این تعبیر نوشته اند:
«میان خانه: وسط خانه و نیز اصطلاح موسیقی.»
این شرح نیز گرهی از ابهام نمی گشاید و به فرض که میان خانه اصطلاح موسیقی هم باشد ما را به مفهوم بیت راهنمایی نمی کند, چون مضمون بیت ربطی به موسیقی ندارد.
اما شرح دکتر استعلامی از معانی تحت اللفظی قبلی فراتر است. ایشان نوشته اند:
« اما میان خانه جهان, علاوه بر زندگی این دنیا, می تواند نظر به ناحیه شروان داشته باشد که در جهان شناسی قدیم در اقلیم چهارم – خونیرس و ایرانشهر – قرار می گیرد.»
شرح این استاد ارجمند اگر چه جزئی تر است , اما باز هم فاقد پشتوانه لغوی است و توضیح نمی دهد که در فرض اول "میان خانه" چه ربطی به "زندگی این دنیا" دارد و چرا خاقانی به جای تعبیر رایج "دار دنیا" و "خانه دنیا" "میان خانه جهان" را به کار برده است و در فرض دوم که احتمال آن خیلی ضعیف است, معلوم نیست که شاعر چرا باید برای کوچ کردن از منطقه کوچک شروان، تعبیر " میان خانه" به معنی سرزمین گسترده خونیرس (یا خونیرث یا خنیره) را به کار ببرد؟چنان که مرحوم دکتر مهرداد بهار نوشته اند :
« بنا به مطالب بندهش, عربستان, ایران, مازندران, توران, روم [= آسیای صغیر], چین[=حدود ترکستان چین] و دهستان و هند یا سند سرزمینهای خونیرس به شمار می آیند.»
ضمن اینکه توجه خاقانی و معاصران او به جغرافیای اسطوره ای بندهش و امثال آن خود می تواند محل کلام و بررسی باشد.
همان گونه که دیدیم شروح موجود در توضیح مفهوم دقیق "میان خانه" راهگشا نیستند. این شرحها یا کلی گویی کرده اند و یا به دامان توضیحات تحت اللفظی لغزیده و بی استناد به شواهد معتبر لغوی تنها به ذکر احتمالاتی قناعت کرده اند که در مواردی (مثل شرح استعلامی) دور از ذهن نیز هست و تنها بر وسعت ابهام می افزاید و بس!
به نظر می رسد که ما در مواجهه با تعبیر "میان خانه" با اصطلاحی ناآشنا رو به رو هستیم که از واژه نامه ها و فرهنگهای موجود ساقط شده و بدون استناد به شواهد لغوی متقن نمی توان به حریم آن راه برد.خوشبختانه خاقانی خود کلید حل مشکل را در اختیار ما نهاده است.او چند بار دیگر این اصطلاح را در منشئات خود به کار برده که به مدد آن می توان به مفهوم تعبیر یاد شده نزدیک شد.در این جملات دقت کنید:
« روزی مبالغت ثنای مفرط می راند در باب نهر کُر که بر سایر انهار قندهار و قیروان و میان خانه ایران و توران به منافع رساندن شرف دارد...»
« از میان خانه مغرب و قیروان به خطه عراق و خراسان شکر ریز او چیست؟»
« از میان خانه ابخاز میانه کرد و به خطه روم رفت و در آنجا مقام ساخت.»
با توجه به عبارات فوق و کاربردهای اصطلاح "میان خانه" در منشئات و دیوان و اینکه خاقانی آن را معادل و در کنار "خطه" به کار برده و به سرزمینهایی چون ایران و توران و ابخاز و قیروان و مغرب اضافه کرده، به خوبی دانسته می شود که این تعبیر در روزگار و زبان خاقانی, یک تعبیر جغرافیایی, به معنی قلمرو و ناحیه و منطقه و خطه وسیع بوده است.خاقانی در بیت مورد بحث ما به سادگی از دل خود خواسته که از میان خانه و قلمرو این جهان بی انصاف کوچ کند و از آن کناره بگیرد. طبعا شاعر در این میان گوشه نظری هم به تضاد "میان" و "کرانه" نیز داشته است!
نتیجه واپسین ما از این بحث که کمی درازدامن هم شد، این نکته است که شارحان محترم و فاضل خاقانی اگر نیم نگاهی به آثار دیگر شاعر , بویژه منشئات می افکندند, می توانستند به تفسیر دقیق تر و کامل تری از سخن او دست یابند.
نقش الحجر دل تو نامم
جز عاشق گلخنی نیابی
مرحوم استاد سید ضیاء الدین سجادی در کتاب بسیار ارزشمند خود فرهنگ لغات و تعبیرات دیوان خاقانی شروانی که کارسازترین و معتبرترین اثر موجود در زمینه درک مضامین و مشکلات دیوان خاقانی است, در توضیح "عاشق گلخنی" به همین مقدار بسنده فرموده اند که:
- (ترکیب وصفی ) عاشقی که در گلخن زندگی می کند, بخلاف گلشنی, شاید هم اشاره به عاشقی خاص باشد!
برای تکمیل بحث و معلوم کردن هویت این عاشق باید به سایر متون ادب فارسی مراجعه کنیم.عطار (متوفی 618ه ق) در اسرارنامه خویش حکایت پادشاهی خوبرو را آورده است که جوانی گلخن تاب که از طریق کارگری در تون و گلخن حمام زندگی می گذراند, عاشق او شده است:
مگر سرگشته ای چون شمع با سوز
که گلخن تافتی بیچاره تا روز
بدید از دور روی آن نکو را
که داند تا چه کار افتاد او را
ز عشقش آتشی در جانش افتاد
که دردی سخت بی درمانش افتاد
این عشق سالها به درازا می کشد و نزدیکان پادشاه,و حتی خود معشوق از این عشق پرسوز و گداز باخبر می شوند. با این همه گلخن تاب عاشق را جرات دم زدن از این عشق نیست:
به آخر مدت ده سال پیوست
ز عشق پادشاه از پای ننشست
همه شب تا بروز و روز تا شب
ستاده بر درش میگفت یا رب
قرار و خواب و آرامش برفته
به بد نامی خود نامش برفته
زهی دولت که خورشید سرافراز
به پیش ذرهٔ خود میشود باز
چو شاه آورد سوی گلخن آهنگ
خبر آمد بگلخن تاب دل تنگ
چو چشمش بر جمال شاه افتاد
بلرزید و میان راه افتاد
چو شه در روی آن دلداده نگریست
سر او در کنار آورد و بگریست
دل پر جوش او را مرهمی کرد
خودش میکشت و خود ماتم همی کرد
چو سوی هستی خود راه یابند
سر خود در کنار شاه یابند
چگونه آورد پروانه آن تاب
که بنشیند بر ِ شمع جهان تاب
نبودش طاقت وصل چنان شاه
برآورد از زمین تا آسمان آه
گلاب از دیدهها بر خویشتن زد
بزد یک نعره و جان داد و تن زد
دو دم از حلق آن حیران برآمد
یکی بی جان دگر با جان برآمد
برو ای همچو گلخن تاب عاجز
که تاب وصل شاهت نیست هرگز
عطار در منطق الطیر ماجرای عاشق گلخنی را در " حکایت محمود که مهمان گلخن تاب شد"به شیوه ای دیگر روایت کرده است. به نظر استاد شفیعی کدکنی :
این داستان با اندکی تفاوت همان است که در سوانح احمد غزالی آمده است:" ملک که گلخن تاب بر وی عاشق شد. وزیر با او بگفت . ملک خواست که او را سیاست کند.وزیر گفت: تو به عدل معروفی و این لایق نبود که سیاست کنی برکاری کی آن در اختیار نیاید و از اتفاق ره گذر ملک بر آن گدا بود...
در ادامه صدق و صمیمیت عاشق گلخنی باعث می شود که معشوق روی خوشی نشان بدهد..اما گفتگوی این عاشق و معشوق استثنایی به روایت ابیاتی از منطق الطیر:
شاه گفتش حاجتت با من بگو
خسروی کن، ترک این گلخن بگو
گفت حاجتمند آنم من که شاه
هم چنین مهمانم آید گاه گاه
خسروی من لقای او بس است
تاج فرقم خاک پای او بس است
شهریار از دست تو بسیار هست
هیچ گلخن تاب را این کارهست؟
با تو در گلخن نشسته گلختی
به که بیتو پادشاهی گلشنی
چون ازین گلخن درآمد دولتم
کافری باشد ازینجا رحلتم
با تو اینجا گر وصالی پی نهم
آن به ملک هر دو عالم کی دهم
بس بود این گلخنم روشن ز تو
چیست به از تو که خواهم من ز تو
مرگ جان باد این دل پر پیچ را
گر گزیند بر تو هرگز هیچ را
من نه شاهی خواهم و نه خسروی
آنچ میخواهم من از تو هم توی
شه تو بس باشی، مکن شاهی مرا
میهمان میآی گه گاهی مرا
عشق او باید تو را کار این بوَد
آنِ تو او را غم و بار این بوَد
داستان عاشق گلخنی آن گونه که در مثنوی عشق نامه یا ده فصل عراقی(متوفی688ه ق) آمده هنری تر و مفصل تر است.در این ماجرا گلخن تاب عاشق, شوریده وار بر گرد سرای معشوق می گردد تا اینکه غلامی او را با ضرب و شتم از آنجا می راند و گلخنی بیچاره سر به کوه و بیابان می گذارد و به شکارگاه معشوق می رود. تا اینکه روزی باخبر می شود شاهزاده برای شکار می آید و او که جرات ندارد بر سر راه معشوق قرار بگیرد, پوست آهویی مرده ای را می کند و بر تن می پوشاند:
گشته فارغ ز گلخن و حمام
آشنایی گرفته با دد و دام
ناگهان دل فگار شد آگاه
که به نخجیر خواهد آمد شاه
آهویی دید کشته، بخروشید
پوست برکند ازو و در پوشید
پوست در سر کشید آهووار
تا به تیرش مگر زند دلدار
شاهزاده، چو در رسید از راه
کرد گرد شکارگاه نگاه
صورتی دید همچو آهویی
غافل از عادت تگ و پویی
معشوق که عاشق نگون بخت را از دور با آهو اشتباه گرفته, او را هدف قرار می دهد. عاشق زخم خورده اما خوشدل است که به زخم تیر معشوق از پای افتاده و قربانی او شده است:
گلخنی زخم تیر در دل خَورد
جان و تن نیز در سردل کرد
بی خود آن پوست دور کرد ز تن
گفت: دستت درست باد، بزن!
تیر کز شست دلبران آید
هدفش جان عاشقان آید
چشمهٔ خون روانش از دل ریش
رقص میکرد از طرب، بیخویش
ذره چون آفتاب را بیند
در هوایش ز رقص ننشیند
در رگش چون نماند خون برجا
سست شد، اندر اوفتاد ز پا
بقیه داستان ماجرای حضور معشوق بر تن رنجور عاشق و ملاطفت اوست.اما ماجرای عاشق گلخنی در ادبیات فارسی به همین مقدار محدد نمی شود و امیر خسرو دهلوی نیز در مطلع الانوار بدان اشارتی شیرین دارد.روایت امیرخسرو بیشتر یادآور داستان محمود و گلخنی عطار است. با این تفاوت که در پایان عاشق سوخته بی که باخبر بشود در آتش می سوزد:
گلخنیی کرد به شاهی نگاه
رفت دلش در خم گیسوی شاه
شه چو به گرمابه رسیدی فراز
سوخته بردیش برابر نماز
در رخ شه دیدی و بگریستی
گاه بمردی و گهی زیستی
شاه در او دیدی و دریافتی
در دل از آن سوز اثر یافتی
کردی از آن گریهٔ دزدیده جوش
خندهٔ دزدیده نهفتی بنوش
روزی از آن غم که غمانش گرفت
جذبهٔ عاشق رگ جانش گرفت
رخش ز گرمابه دگر سوی تافت
گرم سوی گلخنی خود شتافت
گلخنی سوخته کان سوی دید
تاب نیاورد چو آن روی دید
او شده زان سوی به نظاره غرق
سوی دگر شعله گرفتش چو برق
سوخت ز تن نیمی و برخاست دود
او به تماشا ز خود آگه نبود
سوختنش دید چو معشوق خام
تا بدود سوخته بود او تمام
عاشق گلخنی نماد دلدادگانی است که از فرودست ترین طبقات اجتماعی برخاسته اند و به معشوقانی از بالاترین طبقات دل می بندند و چون عشق آنها در نهایت صمیمیت و صداقت جریان دارد،مورد توجه و ملاطفت معشوق نیز قرار می گیرند.عاشق گلخنی چون چیزی برای از دست دادن ندارد، برای جلب توجه معشوق حتی حاضر است از هویت انسانی خود نیز فاصله بگیرد و حتی در پوست آهویی درآید! ماجرای این عشق شگفت با جان دادن عاشق پایانی تلخ و سوزناک می بابد!
در مطلب قبلی به آیین کهن جرعه افشانی بر خاک اشاره کردیم و گفتیم که گذشتگان، جرعه ای از شراب خویش را بر خاک می ریختند تا روان درگذشتگان نیز از آن بی بهره نماند. بقایای این رسم اینک به صورت پاشیدن آب و گلاب بر تربت درگذشتگان برجای مانده است. حافظ نیز سروده است:
فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی
بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز!
تا اینجای بحث حرف تازه ای نداشت.آنچه در اینجا می خواهیم به آن اشاره کنیم، رسم دیگری است که در حاشیه این آیین کهن در روزگاران قدیم رواج داشته که قطراتی از ته مانده شراب و استکان خود را به نشانه تحقیر و توهین بر سر و روی دشمن خود یا آنکه وی را درخور این تحقیر می دانستند, می ریختند!
تا جایی که من دیده ام, تنها مرحوم استاد محمد امین ریاحی در حواشی ارجمند خودشان بر کتاب نزهة المجالس به این رسم اشاره کرده اند.ایشان در ذیل: "جرعه بر سپهر انداختن(= سپهر را تحقیر کردن) این گونه آورده اند:
« تعبیر "جرعه انداختن بر کسی" چند بار در داستان سمک عیار هم آمده, و از آنجا صریحا برمی آید که مرسوم بوده ته پیاله را به نشانه تحقیر کسی بر سر و روی او می پاشیده اند. همین معنی از یک قطعه خاقانی هم در تحقیر فلک برمی آید:
منه غرامت خاقانیا نهاد فلک را
ببین فلک به چه ماند در آن نهاد که هستش...
به شب هزار پسر جرعه ریخته به سرش بر
به روز مشعله تابناک داده به دستش »
در تکمیل سخن عالمانه آن استاد روان شاد می افزاییم که علاوه بر جرعه پاشیدن, "مشعله به دست دادن" هم مفهوم تحقیر آمیز ی دارد, چرا که شاعر با این بیان، فلک را به غلامی مشعله دار [=فانوس کش] تشبیه کرده و مشعله داران- چنان که می دانیم- از دون پایه ترین خادمان به شمار می آمده اند.
دیگر اینکه تعبیر تحقیرآمیز " جرعه بر کسی پاشیدن" علاوه بر ابیاتی که مرحوم ریاحی فرموده اند، چندین بار دیگر هم در دیوان خاقانی آمده که به مواردی از آنها اشاره می کنیم:
عاشق به رغم سبحه زاهد کند صبوح
بس جرعه هم به زاهد قرّا برافکند!
پیداست که جرعه بر زاهد ریایی افکندن جز از سر اهانت نخواهد بود!
تا خط بغداد ساغر دوستکانی خورده ام
دوستان را دجله ای در جرعه دان آورده ام
دشمنان را نیز هم بی بهره نگذارم, چو خاک
گرچه جرعه ی خاص بهر دوستان آورده ام!
خاقانی راهاورد سفر خویش را "باده خاص کرامت" می داند که برای دوستانش آورده و تاکید می کند که دشمنانم را نیز بی نصیب نگذاشته و به عنوان رهاورد سفر برای آنان جرعه ای آورده ام که بر آنان به نشان اهانت بپاشم! خاقانی می خواهد با پاشیدن جرعه تحقیر بر دشمنان و بدخواهانش آنان را چون خاک پست و حقیر به شمار آورد!
بر لب خشک جام رعنافش
عاشقان بوسه تر اندازند
گرچه میران لشکرند همه
جرعه بر میر لشکر اندازند!
"جرعه بر میر لشکر انداختن" یعنی او را با همه شان و شوکت به هیچ گرفتن!
عاشقان جان فشان کنند همه
شاهدان کار جان کنند همه
در قماری که با ملامتیان
داو ِ عشرت روان کنند همه,
جرعه ریزند بر سلامتیان
که صبوح از نهان کنند همه!
خاقانی "ملامتیان" یعنی رندان پاکباز را در برابر " سلامتیان" یعنی عافیت طلبان ریاکار که مخفیانه و در نهان به شراب خواری و صبوح مشغولند, قرار می دهد و جرعه اهانت آمیز عاشقان و شاهدان و ملامتیان را نثار آنان می سازد!
در این سلسله از مطالب می کوشیم به اختصار نکاتی از دیوان امام خاقانی را متذکر شویم که احیانا در شروح دیوان او به آن اشاره نشده است. مقصود ما در اینجا تنها توضیح همان نکات مغفول مانده است و خوانندگان گرامی برای شرح کاملتر ابیات می باید به شروح متداول , از آثار قدما و متاخران , رجوع فرمایند.
۱. از حلّهّ حدوث برون شو دو منزلی
تا گویدت قریشی وحدت که مرحبا (ص ۳)
چرا خاقانی ترکیب "حله حدوث " را ساخته و چرا از میان منازل و اماکن موجود در مسیر حرم مکه به " حله " اشاره کرده است ؟ ظاهرا به این خاطر که علاوه بر موسیقی ایجاد شده به واسطه تکرار "حاء " حله به صورت ایهامی یادآور اصطلاح " حِل " - در برابر "حرم "- نیز هست.
۲ . همت ز آستانه فقر است ملک جوی
آری هوا ز کیسه دریا بود سقا (ص 4)
مقصود از "هوا" در این بیت ظاهرا " ابر " است. این واژه به همین معنی در شاهنامه نیز این چنین به کار رفته است:
هوا پر خروش و زمین پر ز جوش
خنک آن که دل شاد دارد به نوش
همین معنی در دیوان خاقانی از جمله بر این بیت نیز قابل انطباق است :
نافه آهو شده ست ناف زمین از صبا
عقد دو پیکر شده ست پیکر باغ از هوا
۳. مگر معامله لااله الا الله
درم خرید رسول اللهت کند به بها ( ص 9)
"درم خریده" به معنی برده است , اما در اینجا شماری از اصحاب رسول الله (ع) مد نظرند که نخست برده بودند و به دست پیامبر اسلام خریده و آزاد گشتند. این افراد که به عنوان " موالی رسول خدا (ع) از آنها نام برده می شود ، در مسلمانی مقامی والا یافتند , و سلمان فارسی یکی از آنهاست.
۴. قنوت من به نماز نیاز در , این است:
که "عافنا و قنا شرّ ما قضیت لنا" (ص 10)
مصرع دوم گویا اشاره دارد به دعای منقول از رسول الله که در آثاری چون نسب القریش و نیز در التدوین رافعی قزوینی – از آثار معاصران خاقانی – نیز آمده است : « اللهم اهدنا فیمن هدیت و عافنا فیمن عافیت ... و قنا شر ما قضیت.»
۵. گر مرا دشمن شدند این قوم معذورند از آنک
من سهیلم کامدم بر موت اولاد الزنا (ص 18)
در شرح این بیت ، شارحان محترم معمولا به این نکته اشاره کرده اند که طلوع ستاره سهیل موجب مرگ کرمهای شبتاب می شود. به نظر می رسد جتی در صورت صحت این باور , این نکته گرهی از کار بیت نمی گشاید , چون در آن از مرگ "اولاد زنا" سخن رفته است , نه کرمهای شبتاب ؛ مگر اینکه کرمهای بی چاره را از لحاظ صحت نسب مشکل دار تصور کنیم که حرف بی هوده ای است.ظاهرا خاقانی این مضمون را از این بیت متنبی گرفته است:
و تنکر موتهم و انا سهیل
طلعت بموت اولاد الزناء
ابوالعلاء معرّی در شرح این بیت به باوری در میان عرب اشاره می کند که اگر در هنگام نسل کشی از حیوانات نر – مثل اسب و ....- از صاحب آنها اجازه نگیرند , جنینی که از این طریق در شکم حیوان ماده حاصل می گردد , با طلوع ستاره سهیل سقط خواهد شد. در چارچوب همین باور است که باید بیت پیشین خاقانی را فهمید.
۶. فلک کژرو تر است از خط ترسا
مرا دارد مسلسل راهب آسا (ص 23)
برای درک بیشتر ظرافتهای این بیت مشهور باید توجه داشته باشیم که "مسلسل " علاوه بر "در زنجیر " به معنی نوعی شیوه خوشنویسی نیز هست که در معنی اخیر با کلمه "خط " دارای ایهام تناسب است. در این رباعی از شمس هروی که در نزهة المجالس – از آثار نزدیک به روزگار و محیط زندگانی خاقانی – آمده نیز به همین اصطلاح اشاره رفته است:
خط تو که حرفهای بی مانندش
مشکی ست که بر طَرف گل افشانندش ,
آن خط به عبارتی ست کز غایت لطف
هر چند مسلسل است می خوانندش !
خاقانی از بـزرگ ترین شاعران و قصیـده پردازان زبان فارسی در قرن ششم هجری است.برخی نام او را "بدیل" و برخی" ابراهیم"نوشته اند. امام رافعی قزوینی (557-623 ق)، از معاصران او، در کتاب خود ازوی با نام« الافضل (= مخفّف افضل الدّین) بـدیل الحقایقی المعروف بالخاقانی» یادکرده است (ج 1 ، ص404). نام پـدرش علی و نام جـدّش، به اعتبار نام عمـویش،«کافی الـدّین عمر بن عثمان» (خاقانی شروانی، تحفه العراقین، ص 217)، عثمان بوده است. .خاقانی در حـدود 520 ق (فروزانفر، ص 63) در شـروان به دنیا آمد و در دارالادب شماخـی، کرسی شروان، پرورش یافت (خاقانی شروانی، دیوان، ص۳۲۳)، پـدرش نجّار و مادرش، که در اصـل کنیزکی نسطـوری بوده، گویا پیشۀ طبّاخی(همو، ختم الغرائب، ص 207) یا بافنـدگی (دیوان، ص887) داشته اسـت. پـدرش، او را درکـودکی، ظاهراً به علـّت فقـر، به بـرادرش کافی الدّین سپرد و او سرپرستی برادر زاده را بر عهده گرفت. کافی الدّین پزشک و فیلسـوف و منجّمی تـوانا و ادیبی مبرّز بود. او را بایـد نخستیـن استاد خاقانی دانست. برخی ابوالعلاء گنجـوی را نیز، به استناد ابیاتی از او، استاد و پـدرزن خاقانی دانسته اند (نک: سجّادی، «مقـدّمه» ص سیزده –چهارده). امّا ، رقابتهای موجـود در دربار و محیط ادبی شروان رابطۀ آنها را تیره کرد و آنها را به هجو گویی یکدیگر کشاند.
آوازۀ خاقانی در سالهای جـوانی او از مـرزهای شروان درگـذشت (خاقانی شروانی، دیـوان، ص181) و رفته رفته در خراسان و عراق شاعری زبان آور شناخته شدو در دربار شروان، علاوه بر شاعری، به دبیری نیز اشتغال یافت و از آن مایه عزّت برخوردار شد که شاه گاه او را بالای دست وزیر خود می نشانده است (همان، ص814).خاقانی ، در میان شاعران به سنایی غزنوی* ارادتی خاصّ داشت و خود را بدیل او می خواند:
بـدل مـن آمـدم انـدر جهـان سنـایی را
بدین دلیل پدر نام من بدیل نهاد
(همان، ص850). او در سرودن قصاید عارفانه از شیوۀ سنایی پیروی می کرد .
مرگ کافی الـدّین عمر از تلخ ترین سـوانح زندگانی خاقانی بـود که در بیست و پنج سالگی او (545 ق روی داد. خاقانی خود را در سوگ او «شکسته دل تر از آن ساغر بلورین» ی می یابد«که در میانۀ خارا کنی ز دست رها» (همان، ص30).
دو رخداد مهم که در تکوین شخصیت روحی و شعر خاقانی تاثیری بسزا داشت، دو سفر او به خانه خداست. نخستین سفر در سالهای ۵۵۱-۵۵۲ ق و دومی در سال ۵۶۹ ق رخ داده است. [فروزان فر، ص ۶۳۳]حج اخیر به دلیل تطابق عید قربان و جمعه ، بر اساس باوری اسلامی، "حج اکبر" شناخته شد:
حج ما آدینه و ما غرق طوفان کرم
خود به عهد نوح هم آدینه طوفان دیده اند[دیوان ، ص ۹۳]
خاقانی شاعری اهل سیاحت بود و در سفرهای خود از شهرهای بغـداد و کوفه و مدائن و ری و اصفهان و همدان و شام و موصل و ارمنستان آن روزگار گذشت و در هر شهری با عالمان و شاعران و بزرگان آن دیـدار کرد. همـواره در اشتیاق سفر به خراسان بود، امّا کوششهای او برای پیمودن این راه بارها به علل مختلف، مانند مخالفت دربار شروان و فتنۀ غزها (548 ق) و بیماری او در ری، ناکام ماند
از دیگر حوادث تلخ روزگار او می تـوان به مرگ وحیـد الـدّین، پسر عموی فاضل او، در حدود 559 ق(کندلی هریسچی، ص 182)، اشاره کرد. وحید الدّین در پرورش علمی خاقانی تأثیری خاصّ داشت و سوگ او بر جان خاقانی گران آمد، امّا تلخ ترین حادثه مرگ جوان بیست سالۀ او، رشید، بود.که در 571 ق (سجّادی، همان، ص بیست و سه) روی داد و او را سخت غمناک کرد. خاقانی در پی آن قصاید سوزناکی در مرثیۀ او سرود.
خاقانی در دربار شروان جایگاه بلند و رشک انگیزی داشت (خاقانی شروانی، دیوان، ص 814) و از بخششهای خاقان اکبر، منـوچهر (متوفّی در حدود 555 ق) و جانشیـن او، خاقان کبیر، اَخستان (متوفّی بین 590-597 ق) بهره مند بـود. امّا روابط او با ممدوحانش، به ویژه اًخستان، همـواره به سبب سعـایت «صاحب غرضان» (همـو، منشآت خاقانی، ص 331) با فـراز و فـرودهایی همراه بـود و سرانجام به خشم گرفتن اَخستان بر خاقانی و زندانی شدن او انجامیـد. گـرفتاری خاقانی پیش از سفر حجّ دوم (565 ق) اتّفاق افتاد. گوشه هایی از رنجهای شاعـر را در زنـدان شـروان شاه در حبسیّات او می تـوان دید. مـدّت حبس خاقانی را هفت ماه یا یک سال نوشته اند (نک: سجادی، همان، ص بیست و یک).اما گویا مدت این حبس با همه دشواری از سه ماه بیشتر نبوده است.[منشئات ، ص ۱۱۲]قصیدۀ ترسائیۀ خاقانی با مطلع:
فلک کژ روتر است از خطّ ترسا
مرا دارد مسلسل راهب آسا
یکی از حبسیّات مشهور اوست. این قصیده، به سبب اشتمال بر اصطلاحات آییـن مسیحیـت، از قصاید پیچیـدۀ خاقانی محسـوب شده است از این رو، شرحهایی بر آن نوشته اند . شخصیّت « مخلص دین المسیح، عظیـم الرّوم، عزّالدّوله قیصر»، را، که این قصیده به قصد شفاعـت او نزد شاه شروان، در استخلاص خاقانی از زندان، به او اتحاف شده است، با آندرونیکوس کومننوس، امپراتور روم (حک :1183-۱۱۸۵) تطبیق داده اند او در 565 ق (در حـدود 1170 م)، هنگامی که خاقانی در حبـس بود، به شروان آمده بود (نک: مینورسکی، ص134؛ همچنین نک: سجّادی، همان، ص چهل و دو).
خاقانی که از دربار و محیط شروان خاطری آزرده داشت، رفته رفته، از مـدح شاهان کناره گرفت و خاصّه، پس از از دست دادن پدر و مادر و بستگان نزدیک خود، دیگر انگیزه ای برای ماندن در شروان نمی یافت. ایـن بود که از زادگاه خود دل برید و بیست و چند سال پایانی عمر خود را عمدتاً در تبریز گذراند. در این مـدّت درخواست های مکرّر اَخستان برای بازگشت به شروان را، محترمانه، با این عذر نپذیرفت که خدمتکار «دعاء خالص در غـربت بهتر تواند گفتن، چه دعاء غریب، کز اوطان خویش دور افتد، به مظان قبول نزدیک تر باشد» (خاقانی شروانی، منشآت خاقانی، ص 228)، و سرانجام در تبریز دیـده از جهان فرو بست و در مقبره الشّعرای این شهر به خاک سپرده شـد. درگـذشت او، « بنابر اصحّ اقـوال، در 595 ق» اّتفاق افتاده است (سجّادی، ص پنجاه و یک)، ولی جنگی خطّی، مکتـوب به سال 750 ق، مربـوط به کتابخانۀ لالا اسماعیـل، درگـذشـت او را در اوّل شـوّال 591 ثبت کرده است ( شفیعی کدکنی ،ص 72 ).
خاقانی، علاوه بر منوچهر و اَخستان، جمعی از سلاطیـن و امیران و وزیران و عالمان و دلیران روزگار خود را نیز ستـوده است (برای اگاهـی بیشتر دربارۀ دیگر ممـدوحان او، نک: سجّادی، ص سی ونه – چهل و هفـت). در مقابل، بعضی از عالمان و ادیبان مشهـور زمان نیز، از جمله رشید وطواط* ( متوفّی 573 ق) و افضل الدّین ساوی(متوفّی ح 570 ق) او را در سروده های خـود مـدح گفته اند که نشانۀ اعتبار و مقبولیّت علمی خاقانی در آن روزگار است. خاقانی علاوه بر رشیـد وطـواط و ابوالعلای گنجـوی، با شاعرانی مانند فلکی شروانی*، جمال الدّین عبدالرّزّاق اصفهانی*، مجیر الدّین بیلقانی*، اثیر الدّین اخسیکتی* و نظامی گنجوی* معاصر بـوده است وبا آنان مناسبات دوستانه یا خصمانه داشته است. ولی در اشعار نظامی و خاقانی هیچ اشارۀ صریحی به روابط آنان وجود ندارد. گـویا اختلاف سنّ و تفاوت عرصۀ سخنـوری آنان و دوری خاقانی از محیط ادبی ارّان، در دو دهۀ آخر عمر، باعث شده است که سکـوتی همراه با احترام بر روابط آنان سایه افکند. این بیت مشهور نیز که گفته اند نظامی در سوگ خاقانی سروده است:
همی گفتم که خاقانی دریغا گوی من باشد
دریغا زان که من گشتم دریغا گوی خاقانی
(نظامی گنجوی، دیوان، به کوشش نفیسی، ص 349). برای بعضی محلّ تردید است، از جمله وحید دستگردی (ص18) بر آن است که این بیت «مسلماً از نظامی نیست».البته بیت مزبور در ضمن یک قصیده ۳۰ بیتی در یک جنگ به تاریخ ۸۲۷ ق به نام نظامی ثبت شده است[ رک: جواد بشری،ص ۵۴۵]
خاقانی به لهجۀ فارسی ارّانی سخن می گفته است (ریاحی، ص 21) و به فارسـی دری و گاه عـربی شعر می سروده است او دلبستۀ فرهنگ ایران و مسلمانی پاک اعتقاد بوده و، در عین تعلّق فکـری به مکتب اشعری و پیروی از مـذهب فقهی شافعی، به اهل بیت پیامبر (ص) فراوان حرمت می نهاده اسـت. او را بایـد بزرگ ترین ستایندۀ کعبه و رسـول اکـرم (ص) در زبان فارسی به شمار آورد. اینکه برخی به استناد چند بیت قابل تأویل از قلندریّات او، که از موارد مشابه با آن در شعر سنایی و دیگر شاعران نیز سابقه دارد، او را ، در مقطعی از عمر، پشیمان از ستایش کعبه نشان داده اند (فروزانفر ، ص 624) وجهی ندارد و در کنار انبوه ابیاتی که در اشتیاق به بیت الحرام سروده قابل طرح نیست.
در مورد شخصیّت و خلقیّات خاقانی در مآخذ کهن، از جمله التّدوین فی اخبار قزوین به حاضرجوابی او در محضر پادشاهان و وزیران و عالمان و اینکه مجال سخن گفتن را از آنان می گرفته، اشاره رفته است (رافعی قزوینی، ج 1، ص404) زکریّای قزوینی نیز (نک: ص 600) او را شاعری حکیم و به دور از رذائل دیگر شاعران و پاسدار مروّت و دیانت دانسته است.البته برخی از معاصران ما برخی مفاخرات متداول شاعرانه و وقوف خاقانی را بر جایگاه بلند خویش بر غرور او حمل کرده و احیانا به عقده حقارتش منسوب داشته اند!!
مضامین عرفانی در شعر خاقانی فراوان است. برخی از قصاید عرفانی او، از جمله «مرآت الصّفا»، همواره در صدر آثار او مـورد توجّه اهل فضل و مخصوصاً مـورد اقتفای شاعـران عارف، از جمله امیر خسرو دهلوی*و عبدالرّحمان جامی* بوده است.شمس تبریزی دو بیت از خاقانی را بر تمامی دیوان سنائی و فخری نامه اش و حتی از خود سنائی برتر دانسته است،"چرا که از آن بوی فقر می آید!"[شمس تبریزی، دفتر اول،ص ۳۷۲-۳۷۳] علاوه بر قصیدۀ مـرآت الصّفا، قصایـد دیگری ماننـد «منطـق الطیر»، «نهزه الارواح و نزهه الاشباح»، «حرزالحجاز»، «کنزالرّکاز»،«ترنّم المصاب»، «باکوره الاسفارو مذکوره الاسحار» را نیز باید از برجسته ترین سروده های او دانست.قصیدۀ «ایوان مدائن» نیز در سالهای پس از مشروطه شهرت خاصی یافته و مورد استقبال خاص قرار گرفته است. طریق غریبی که خاقانی در شعر فارسی ابداع کرده است، به سبب استحکام لفظ و ترکیبات تازه و نازک انـدیشی و کاربـرد استادانۀ صنایـع ادبی، زبانزد اسـت. واژه ها در شعر خاقانی در ترکیبی نغز و سنجیده و در ضمن شبکه ای درهم تنیده از روابط پیدا و پنهان لفظی و معنوی به یکدیگر پیوند خورده اند. خاقانی به فراوانی از اصطلاحات علوم و فنون مختلف، مانند ریاضیّات و نجوم و پزشکی و علوم اسلامی و علوم غریبه و انواع بازیها، مثل نرد و شطرنج و آداب و رسوم عامیانه و موسیقی، در ساختن تصویرهای بدیع بهره برده است. به دلیل همیـن پیچیدگیهاست که شعـر او را «شعر خواصّ» شناخته اند. شیـوۀ شاعری خاقانی در تکوین سبک سخـن پردازانی چـون جلال الدّین بلخی*،عطار نیشابوری*، سعدی*و حافظ* تأثیری جـدّی بر جای نهاده است. (دشتی، ص85-141).
آثار خاقانی عبارت است از دیوان شعر، تحفه العراقین و منشآت خاقانی. دیـوان خاقانی در حـدود 17000 بیت در قالبهای رایج شعر فارسی دربر دارد. این دیوان، نخستین بار در سال 1293 ق، در لکهنو، به چاپ سنگی رسیده است. دو چاپ معروف و معتبر دیـوان خاقانی حاصل کوشش علی عبدالرّسولی (تهران، ۱۳۱۶ ش) و سیّد ضیاء الدّین سجادی (تهران ، 1338 ش) است.از شروح مشهور دیوان خاقانی باید به شرح شادی آبادی(قرن دهم) و شرح عبدالوهاب معموری(متوفی در حدود ۱۰۲۴ق ) اشاره کرد.
تحفه العراقین با حدود سه هزار و دویست بیت در قالب مثنوی و در بحر هزج مسدس اخرب مقبوض مقصـور یا محذوف سروده شده و از نخستین سفرنامه های منظوم فارسی است. خاقانی در این منظومه شرح مسافرت خود را به عراق عجم و عراق عرب بیان کـرده وشماری از بـزرگان و عالمان این نـواحی را ستـوده است. تحفه العراقین از لحاظ شناخـت شاعر و نزدیکان او نیز حایز کمال اهمّیّت است . بعضی نام آن را همان «ختم الغرائب»ی دانسته اند که خاقانی در قصیدۀ اصفهان به آن اشاره دارد:
آنـک ختــم الغــرائــب آخـر دیــدنـد
تـا چـه ثنـا رانــده ام بـرای صفـاهـان (خاقانی شروانی، دیوان، ص 355).
ایرج افشار نسخۀ کهنی مورخ 593 ق از این مثنوی را، با همین عنوان چاپ کرده است که نام «ختـم الغرائـب» را بر پیشانـی این اثر تثبیت کـرده است. ( ختم الغرائب، تهـران، مرکز پژوهشی میراث مکتوب، وین، فرهنگستان علـوم اتریش،1385ش). با این همه علاوه بر شهرت عنوان «تحفه العراقین» در قرنهای متمادی نام این منظومه در تذکرۀ لباب الالباب (تالیف ح 618 ق) از منابع نزدیک به زمان مولّف نیز به همین صورت آمده است (نک:عوفی، ص 405) لذا می توان پذیرفت که این منظومه از دیر باز دو نام داشته و به دلایلی به«تحفه العراقین» شهرت یافته است.
منشآت خاقانی مجمـوعه ای از نامه هایی است که خاقانی خطاب به شهـریاران و امیران و بزرگان و عالمان روزگار خـویش و تنی چند از خویشاوندانش نوشته است. این نامه ها، علاوه بر اینکه از لحاظ ادبی و درک مشکلات دیگر آثار شاعر، اهمّیّت بسزایی دارد، از نظر تاریخی وکشف زوایای تاریک از اوضاع اجتماعی در قرن ششم قمری و سـوانـح عمر خـاقـانـی نیـز واجـد اهمّیّت است. مولّف مرزبان نامه* شیوۀ خاقانی در نثر منشآت را متفاوت و بیرون از رسـوم دبیران دیگر دانسته و نـوع نگارش او را سخت ستـوده است. (ص16-17). ضیاء الـدّین سجّادی در 1346ش سـی و یـک نامـه و محمّد روشن در 1349ش شصت نامه از منشات را تصحیح و منتشر کرده اند. سجّادی مثنوی 638 بیتی ناقصی نیز با عنوان«ختم الغرائب» در فرهنگ ایران زمین (ج13، ص155-187) به طبع رسانده است که در وزن تحفه العراقین سروده شده و به خاقانی منسوب است.
خاقانیا اگرچه سخن نیک دانیا
یک نکته گویمت بشنو رایگانیا
هجو کسی مکن که ز تو مِه بوَد به سن
شاید تو را پدر بود و تو ندانیا!
این دو بیت که به ابوالعلاء گنجوی (متوفی ۵۵۴ ه ق) منسوب است ، از مشهورترین و بامزه ترین هجویه های زبان فارسی است. گویا استادی پیر و دلشکسته از سبک سریهای شاگرد مغرور خویش ، به عنوان آخرین تیر ترکش ، زبان به هجو او گشوده و با ابیاتی که ظاهرا هیچ لفظ رکیکی در آن دیده نمی شود ، بلکه مصرع اول آن در ستایش سخن دانی شاگرد است ، زشت ترین و تلخ ترین دشنام را نثار او کرده است!
ماجرای درگیریهای کلامی خاقانی و ابوالعلاء که گویا در دوره ای استاد او بوده و شاید در معرفی خاقانی جوان به دربار شروان شاهان نقشی هم داشته ، و برخی او را پدر زن خاقانی دانسته اند در تذکره های مختلف نقل شده و طبق معمول از افسانه سازی و قصه پردازی خالی نیست. متاسفانه این قصه ها همچنان در آثار به اصطلاح تحقیقی روزگار ما تکرار می شوند و ملاک داوری در مورد زندگی شاعران و نگارش تاریخ ادبیات قرار می گیرند! به نظر می رسد ماجرای این دو بیت منسوب به ابوالعلاء هم از همین قبیل است.
در واقع ابیات منسوب به ابوالعلاء گنجوی ، ترجمه ماهرانه ای است از دو بیت مشهور از شاعری به نام "عبدان اصفهانی" که در هجو ابوالعلاء اسدی سروده شده اند. اصل عربی و ترجمه ابیات عبدان از این قرار است:
قابِل هُدیتَ اباالعلاء نصیحتی
بقبولها و بواجب الشکر ِ
لا تهجونّ اسنّ منک ، فربّما
تهجو اباک و انتَ لاتدری!
[ای ابوالعلاء- خدا هدایتت کند- نصیحت مرا همراه با سپاس واجب پذیرا باش و هرگز کسی را که از تو از لحاظ سنی بزرگتر است هجو نکن ، زیرا چه بسا که نادانسته زبان به هجو پدر خویش گشوده باشی!]
شرح حال مختصر عبدان - این شاعر زرنگ و طناز اصفهانی- و نیز دو بیت مشهور او در هجو ابوالعلاء اسدی ،در یتیمة الدهر ثعالبی(متوفی ۴۲۹ه ق) و برخی دیگر از آثار او و در کتابهای دیگران آمده است و خیلی بعید می نماید که شاعری مثل ابوالعلاء گنجوی در روز روشن مضمون سخن عبدان را سرقت کرده و علیه خاقانی به کار ببرد و هیچ کس ، حتی خاقانی که دست روزگار را در این عرصه از پشت بسته بوده است ، متوجه این دستبرد ناسره نشود! لذا به احتمال قوی ، آدم خوش ذوقی بعدا این ابیات را زیرکانه به فارسی ترجمه کرده و آن را به ابوالعلاء نسبت داده است. اهل فن می دانند که از این بامزّگیها در تاریخ ادبیات فارسی کم اتفاق نیفتاده است!
اكنون كه به ضرورت از ميان رفتن بايگاني مطالب فصل فاصله اين مطلب را بازنشر مي كنم يادآوري يك نكته لازم است:
اين يادداشت پيشتر از اينهابه تاريخ ۲۶ فروردين ۱۳۸۶ در اين وبلاگ منتشر شده است. در كتاب حالات و مقامات م. اميد كه استاد بزرگوار دكتر محمدرضا شفيعي كدكني به تازگي منتشر فرمودهاند به اين نكته اشاره رفته است كه مرحوم اخوان ثالث نيز به اين موضوع توجه داشتهاند .اينكه استاد فاضلي مثل مرحوم اخوان نيز سالها قبل به اين نكته پي بردهاند بيش از هر چيز صحت و دقت آنچه اين حقير نوشتهام را تاكيد ميكند. براي مرحوم اخوان رحمت حق و براي استاد گرامي شفيعي كدكني بقا و سرفرازي را مسئلت داريم.
این بیت حافظ مثل دیگر ابیات او نکات و ظرایفی دارد که اهل ادبیات با آن آشنایند مثل تضاد عاقل و دیوانه و خرمن و آتش و تناسب داغ و آتش اما نکته ای که غالبا به چشم نمی آید رابطه دو کلمه خرمن و داغ است.
برای فهم این رابطه باید به زندگی روستاییان قدیم در نظام ارباب و رعیتی نگاهی بیندازیم. در آن روزگار وقتی که گندم به اصطلاح از باد در می آمد آن را در وسط خرمن کپه می کردند و برای آنکه تا زمان تقسیم بندی نهایی و مشخص شدن سهم اربابانه و آنچه به خود رعیت تعلق داشت کسی به آن دست نزند در چهار طرف آن مهری می زدند یا شکلی رسم می کردند.این کار معمولا با مهرهای بزرگی که نقوش مذهبی داشت انجام می شد و به این کار مهر کردن یا داغ کردن خرمن می گفتند. وجود نقوش و علایم مذهبی و نام بزرگان دین در این مهرها باعث می شد که مردم حرمت نگاهدارند و بر اساس ایمان مذهبی به خرمن کسی دست نزنند.
بر اساس این توضیح و یادآوری این نکته مردم شناسانه که بر اساس تحولات زمانه از یادها رفته است می توانیم به رابطه خرمن و داغ پی ببریم و متوجه ظرافت دیگری بشویم که در سخن حافظ وجود دارد. اما پیش از حافظ رابطه خرمن و داغ در سخن خاقانی آمده است:
پیمود نیارم به نفس خرمن اندوه
با داغ تو پیمانه ز خرمن چه نویسد
(در سخن خاقانی بین خرمن و داغ و پیمانه تناسب وجود دارد.)
خرمن ایام من با داغ اوست
او به آتش قصد خرمن می کند
(در نسخه بدل این بیت به جای داغ او مهر او آمده که باز هم همین معنی را می رساند.)
گزارش دشواريهاي خاقاني
نوشتۀ استاد ارجمند دكتر ميرجلالالدين كزّازي
متن مقاله را در ادامۀ مطلب بخوانيد: