تأمّلی در تاریخ وفات سنایی

 

کم‌تر شاعر بزرگی است که تاریخ وفاتش به اندازۀ سنایی محلّ خلاف باشد. در تذکره‌ها و تحقیقات ادبی یک بازۀ زمانی تقریباً نود ساله، ازسال 499گرفته تا 520 و525 و 526 و 529 و 530 و 535و 545 و 555و 575 و 590ق در این خصوص ذکر شده است.
برای تعیین سال‌مرگ این شاعر بزرگ باید توجّه داشت که این سال قبل از حدود 520ق نمی‌تواند باشد؛ چرا که سنایی در دیوان خویش در بارۀ مرگ امیرمعزّی شاعر که بین سال‌های 518 تا 521ق درگذشته سخن گفته است. بنابراین سنایی تا این تاریخ زنده بوده است. ضمن اینکه در دیوان او هیچ اشاره‌ای به حوادث تاریخی بعد از این تاریخ دیده نمی‌شود.
شاید مهم‌ترین سند برای تعیین تاریخ درگذشت سنایی عبارت گردآورندۀ حدیقه، یعنی محمّدبن علی الرفّاء در پایان مقدّمۀ این کتاب باشد که با نهایت دقّت و با بیان جزییات واقعه، اعمّ از زمان و مکان، نوشته است:

این دیباچۀ مجدودبن آدم السّنایی الغزنوی، تغمّده‌الله برحمته و رضوانه، املا کرد و حال آن بود که در تب بود و امیرسیّدفضل‌بن طاهر الحسینی بنوشت، از بامداد روز یک‌شنبه یازدهم ماه شعبان سال پانصد و بیست و پنج از هجرت محمّد مصطفی، صلّی الله علیه و آله. چون نماز شام بگذارد آخرترین سخنی که بگفت این بود: «کَرَم تو حَکَم من بس بوَد» و خالی کرد به کوی بنوآباد در خانۀ عایشۀ نیکو، رحمه الله و اثابه الجنّه و ایّانا بفضله و منّه. انّه سمیع المجیب.

طبعاً باوجود چنین سند روشنی نباید در تاریخ درگذشت سنایی این‌همه خلاف وجود داشته باشد؛ امّا مشکل این‌جاست که این روایت دو اشکال مهمّ دارد؛ یکی اینکه از لحاظ تقویمی روز یازدهم شعبان سال 525 چهارشنبه بوده است نه یک‌شنبه و دیگر اینکه همۀ نسخه‌ها با هم در این تاریخ هم‌داستان نیستند و از جمله حدیقه چاپ مریم حسینی که بر اساس نسخه‌های کهن تصحیح شده، با ذکر همۀ این جزییات به جای 525 به سال 529ق اشاره دارد.
آیا سال 529 می‌تواند تاریخ گم‌شدۀ ما باشد؟ چنین می‌نماید، زیرا 11 شعبان این سال مصادف بوده است با یکشنبه 13 خرداد سال 57 جلالی و 2 ژوین 1135م. دقّت مصحّح و دیرینگی نسخه‌ها نیز همین دریافت را تأیید می‌کند. تنها یک نکته باقی می‌ماند و آن ادّعای خاقانی شروانی است که تولّدش را نزدیک به وفات سناییی دانسته و خود را به همین دلیل بدیل و جانشین او شمرده است:
چون زمان عهد سنایی درنوشت
آسمان چون من سخن‌گستر بزاد
چون به غزنین ساحری شد زیر خاک
خاک شروان ساحری دیگر بزاد
بلبلی زین بیضۀ خاکی گذشت
طوطی نو زین کهن‌منظر بزاد...
در فلان تاریخ دیدم کز جهان
چون فروشد بهمن اسکندر بزاد...
اوّل شب بوحنیفه درگذشت
شافعی آخر شب از مادر بزاد....
ظاهر سخن خاقانی این است که میان وفات سنایی و تولّد او فاصلۀ زیادی وجود نداشته است. بر این اساس اگر سخن مشهور محقّقان را که تولّد خاقانی را 520ق دانسته‌اند و این تاریخ را که با سیر زندگی او نیز سازگار است بگذاریم کنار سال 529ق که گفتیم می‌تواند سال‌مرگ سنایی باشد، متوجّه می‌شویم که حدود 9 سال از یک‌دیگر فاصله دارند و با وجود چنین فاصله‌ای پذیرش ادّعای خاقانی بسیار دشوار خواهد بود.
در این صورت یا باز هم باید در تاریخ 529ق برای وفات سنایی دچار تزلزل و تردید بشویم یا تاریخ 520 را برای میلاد خاقانی مورد تشکیک قرار بدهیم که مخصوصاً تشکیک دوم، با توجّه به واقعیّت‌های زندگانی خاقانی کار آسانی نیست.
اگر تشکیک در سال 529 را بپذیریم و احتمال بدهیم که این تاریخ در نسخه‌های حدیقه به دقّت ضبط نشده، می‌توانیم به سال 521ق فکر کنیم که یازدهم شعبانش مصادف بوده است با یکشنبه 10 شهریورماه سال 49 جلالی. این تاریخ هم با جزییات درگذشت سنایی، چنان‌که در مقدّمۀ حدیقه آمده قابل تطبیق است و هم با سخن خاقانی جور درمی‌آید. بر اساس این احتمال، سنایی در سال 521 درگذشته و خاقانی در همان سال با فاصلۀ کمی از وفات سنایی به دنیا آمده است.
امّا اگر نسخه‌ها از سال 521 حمایت نکنند، مجبوریم به روایت سال 529 رضایت بدهیم و سخن خاقانی را تأویل کنیم و بگوییم منظور وی از تعاقب تولّدش با درگذشت سنایی تولّد ظاهری و جسمانی او نیست، بلکه منظور تولّد معنوی او به عنوان یک شاعر است. البتّه باید بپذیریم که این تأویل توجیه چندان دل‌چسبی نیست و به قول علما : «فتأمّل!»

مرحبا گفتن به ماه نو!

 

خَه‌خَه آن ماه نو ذوالحجّه كز وادي‌العروس
چون خَم تاج عروسان از شبستان ديده‌اند

به دیدن ماه نو بر بام برآمدن و استهلال از مستحبّات مسلمانان است و در گذشته که فضای شهرها این‌گونه غبارآلود نبود رواج فراوان داشت. در آن روزگار مردم با دیدن ماه نو فرياد برمی‌آوردند و شادماني می‌كردند و به یک‌دیگر تهنیت می‌گفتند. طبعاً از راه محاسبات نجومی هم می‌شد و می‌شود بدون زحمت استهلال زمان دقیق طلوع هلال و اتّفاقاتی مثل عید فطر را پیش‌بینی کرد، امّا شارع مقدّس به مومنان توصیه کرده که اگر می‌توانند شخصاً در مراسم رویت هلال حاضر شوند و با چشم سر این هلال را که به ناز گوشۀ ابرویی نشان می‌دهد و رخ می‌پوشاند رصد کنند. هنوز هم این آیین و سنّت قدیمی مسلمانان از طریق هیات‌هایی که مراجع دینی برای استهلال به این‌جا و آن‌جا اعزام می‌کنند در روزگار ما ادامه دارد.
برخلاف نظر برخی این سنّت و توصیۀ دینی بی‌اعتنایی به علم و دانش نجوم نیست و برای شارع مقدّس که در موارد متعدّدی دانش نجوم و ریاضی و سایر علوم را در عرصۀ فقه پذیرفته، کاری نداشت که در زمینۀ رویت هلال هم کار را ساده و با یک محاسبۀ ساده تکلیف همه را معلوم کند!
به نظر می‌رسد حکمت استحباب رویت هلال در این نکته نهفته است که شارع مقدّس از این راه بر آن بوده که یک سنّت اجتماعی زیبا را بر اساس رویت بصری هلال پایه گذاری کند. چه چیز با شادمانی اجتماعی مردمی برابری می‌کند که پس از یک ماه روزه بر بام‌های خانه‌هایشان برآیند و در یک رفتار اجتماعی هم‌دلانه هلال زیبای شوّال را با هم کشف کنند و با سرانگشت به هم نشان بدهند و حلول آن را به یک‌دیگر شادمانه تبریک بگویند؟!
متأسّفانه این آیین اجتماعی و مردمی زیبا در روزگار ما رفته رفته رو به فراموشی است و بحث عدّه‌ای در ایّام فطر این است که چرا فقها با پذیرش محاسبات نجومی غایله را ختم نمی‌کنند؟! این عزیزان هیچ توجّهی به کارکرد سنّت‌های اجتماعی و مردمی و تأثیرات مثبت آن ندارند.
از بیت خاقانی که در آغاز سخن آوردیم دانسته می‌شود که همین شادمانی در قالب دیدن اجتماعی ماه ذی‌الحجّه هم اتّفاق می‌افتاده و مردم مسلمان با دیدن این ماه نو کلماتی از قبیل "خه" و "زه" و "آفرین" را بر زبان می‌آورده‌اند.
یکی از ممیّزات مسلمانان و نامسلمانان در آن روزگار این بوده که مسلمانان با دیدن ماه نو "خه" می‌گفتند و غیرمسلمانان نمی‌گفتند. خاقاني به اين نكته اشاره مي‌كند كه اگر گبران و نامسلمانان، به رغم مسلمانان، به هنگام ديدن ماه نو خه و مرحبا نمي‌گويند، چه زياني به حال ماه نو دارد:

ماه تو را چه نقص اگر گبران
ماه نو بنگرند و خَه نكنند

یادکرد از این آیین زیبای مسلمانی در آثار دیگر شاعران نیز آمده است. به عنوان مثال اثيرالدين اخسيكتي، از شاعران قرن ششم، در اين بيت به همين رسم و آيين اشاره كرده است:


خَه‌خَه تبارك الله، اي ماه نو به‌جايي
كم ز آن كه هر مَه آخر رويي به ما نمايي

و سنايي اين گونه ماه روي ممدوح را خه و مرحبا گفته است:

خَه‌خَه به‌نام‌ايزد مهي، هم صدر و بدر درگهي
ازدرد دل‌ها آگهي، اي عنصر جود و ادب

خاقاني در اين بيت نيز ماه نو را «حبّذا» گفته که به همان معنی است:

بر جناح راه ديدم، رويتش زآن گويم اينك
حَبذا آن ماه نو كاندر ركيبش يافتم

جا داشت ما نیز دیشب بر بام دل‌ها برمی‌آمدیم و به جای بعضی بحث‌های تکراری حلول هلال شوّال را خه و مرحبا می‌گفتیم!

منطق الطیر خاقانی و منطق الطیر سلیمانی

 

زد نفس سربه‌مهر صبح ملمّع‌نقاب
خیمه روحانیان کرد معنبرطناب...

 

قصیده ای که مطلعش را آوردیم، از زیباترین و مشهورترین قصاید خاقانی و چکامه‌های زبان فارسی است. این قصیده همواره مورد توجّه شاعران و سخنوران زبان فارسی بوده است. با این‌همه بسیاری این بیت مشهور مولوی را طعن و تعریضی در حقّ خاقانی شمرده‌اند؛ آن‌جا که فرموده است:

منطق‌الطیران خاقانی صداست
منطق‌الطیر سلیمانی کجاست

به نظر این صاحب‌نظران از نظر مولوی قصیده خاقانی صدا و طنین پوچ و بیهوده‌ای بیش نیست!

آنچه این برداشت را با تردید مواجه می‌کند توجه و ارادت خاصّ جلال‌الدین مولوی به خاقانی است؛ به گونه‌ای که در مورد تاثیرپذیری‌های مولوی از خاقانی یک تحقیق مبسوط می‌توان نوشت. البته کارهایی در این زمینه انجام شده است که کاملاً وافی به مقصود نیست و حقّ مطلب را ادا نکرده است. علی دشتی سال‌ها پیش با نشان دادن شماری از این تاثیرپذیری‌ها نوشته بود:

بسا تعبیراتی در خاقانی هست که نظایر آن در دیوان شمس به کثرت دیده می‌شود...این تعبیرات در زبان مولانا به قدری فراوان آمده است که از خواندن آن‌ها شخص خیال می‌کند دیوان خاقانی [در متن کتاب به اشتباه دیوان شمس آمده] را در برابر دارد.

با وجود دامنه گسترده این تاثیرپذیری‌ها، که اوج ارادت مولوی به شعر خاقانی را می رساند، خیلی بعید می‌نماید که مولوی به طعن و تعریض در باب یکی از زیباترین سروده‌های خاقانی سخن گفته باشد.

بدیهی است که مولوی در مقایسه با منطق‌الطیر آسمانی سلیمان منطق‌الطیر خاقانی را صدا شمرده است؛ نه به صورت مطلق. در قیاس با منطق سلیمانی همه سخنان دیگران، از جمله همه مثنوی و دیوان شمس مولوی هم صدایی بیش نیست!

با کمی دقت می‌توانیم متوجه بشویم که از لحاظ بلاغی نوعی حذف در بیت مولوی وجود دارد و شاعر قسمتی از عبارت را از فرط وضوح نیاورده است. در اصل سخن مولوی چیزی شبیه به این بوده است:

منطق‌الطیران خاقانی [با همه زیبایی و شکوه بی‌نظیر آن در قیاس با منطق‌الطیر سلیمانی] صداست...

بدین‌ترتیب نه تنها بیت مولوی طعن و تعریضی به سروده خاقانی ندارد که به واسطه عبارت نانوشته آن و قابل مقایسه دانستن سخن خاقانی با منطق‌الطیر سلیمان بزرگترین ستایش در حقّ آن نیز هست.

آن دو بیت خاقانی...

آن دو بیت خاقانی می ارزد جمله دیوان سنائی و فخر‌ی‌نامه‌اش و او را، که از آن بوی فقر می‌آید! [مقالات شمس تبریزی]

این سخن شمس تبریزی در باره خاقانی که محققان معاصر ما او را شاعری مداح و بی‌خبر، یا کم‌خبر، از عوالم عرفان معرفی کرده‌اند، در نظر ما سخنی جنجالی و باورناپذیر می‌نماید. چگونه عارف بزرگی مثل شمس تبریزی می‌تواند دو بیت خاقانی را از بزرگ‌ترین آثار منظوم عارفانه بزرگترین شاعر عارف زبان فارسی، پیش از جلال‌الدین مولوی، یعنی دیوان و فخری‌نامه یا حدیقه‌الحقیقه سنایی و حتی خود سنایی، با همه عظمتش برتر بداند؟!
شگفت‌تر اینکه شمس از دو بیت خاقانی آن‌گونه استشمام بوی فقر و عرفان کرده که چنین سخنی گفته، اما محققان معاصر ما از ۱۷۰۰۰ بیت دیوان خاقانی بوی عرفان را درنیافته و با تردید بسیار، حداکثر او را صاحب نوعی عرفان مقلدانه دانسته‌اند! یا محققان عظیم‌الشان ما بیش‌تر از شمس تبریزی با مفاهیم عرفانی آشنایند، یا شمس شطح گفته است!
واقعیت آن است که شمس کسی نیست که سخن بیهوده بگوید، اما برای تحلیل سخن او باید به نکات دقیقی در سیر تحول عرفان ایرانی توجه کرد، از جمله اینکه شمس خود وابسته به یکی از سلسله‌های عرفان قلندرانه آذربایجان است که خاقانی با همان سلسله مرتبط بوده است. درواقع سخن شمس نوعی داوری در باب عرفان خراسانی، به نمایندگی سنایی و عرفان قلندرانه آذربایجان، به نمایندگی خاقانی نیز هست. این سخن را تفصیلی است که این زمان بگذار تا وقت دگر...
اما فارغ از آنچه گذشت این پرسش مطرح می‌شود که مراد شمس از "آن دو بیت خاقانی" کدام ابیات اوست؟
قدر مسلم این است که ابیات مورد نظر خاقانی آن‌قدر در محیط قونیه و شاگردان و مریدان مولوی شهرت داشته که شمس تبریز نیازی به ذکر آن‌ها نمی‌دیده و می‌دانسته که مخاطبان سخنش به عهد ذهنی مقصود او را درمی‌یابند.
بنابراین "آن دو بیت" را می‌باید علی‌القاعده بتوان در آثار مولوی و شاگردان و مریدان او یافت، شهرت این ابیات اقتضا می‌کند که آن دو بیت در آثار این طایفه ذکر شده باشد. با تفحص در این آثار بنده به این دو بیت از خاقانی رسیده است که چنان‌که شمس گفته، از آن بوی عرفان و فقر به مشام می‌رسد.
در رساله سپهسالار که در مناقب مولوی تالیف شده آمده است:

خاقانی هم در این معنی حقایقی در دو بیت به غایت حسن می‌فرماید:

خار پای من منم خود را ز خود فارغ کنم
تا دوی یکسو شود هم من تو گردم هم تو من

با تو ننشینم به کام خویشتن بی‌خویشتن
تا مرا سودای تو خالی نگرداند ز من

یک ضرب‌المثل قدیمی فارسی

در نامه عربی خاقانی به اوحدالدین غزنوی که شاعر و مترجم چند زبانه‌ ناشناخته‌ای است از رجال قرن ششم، به یک ضرب‌المثل قدیمی مردم غزنه اشاره شده که علاقه خاقانی به فرهنگ عامه را هم نشان می‌دهد. او در نامه خود به این شخص که بعدا در باره او سخن خواهیم گفت آورده است:

فاقول مایقول عوام الرجال ببلده غزنه الغرا ذات الکمال بینه و بین عین الکمال سبعه جبال

[من نیز همان را می‌گویم که مردم کوچه و بازار غزنه، این شهر درخشان و صاحب‌کمال، می‌گویند: میان او و چشم شور هفت کوه در میان باد!]
احتمالا خاقانی با مضمون این مثل غزنوی در آثار سنایی آشنا شده و پی برده که این مثل مربوط به مردم کوچه و بازار غزنین است، آنجا که می‌گوید:

پیش بیمار همنفس بامرگ
گشته ریزان ز باغ عمرش برگ،
او کشیده ز هفت اعضا جان
تو همی گوی: هفت که به میان!

این مثل و اصطلاح قدیمی هنوز در میان مردم افغانستان به صورت " هفت کو سیا به مینجی " (هفت کوه سیاه در میان) رایج است. (رک  فارسی هروی از محمد آصف فکرت (ص۲۸۳) و فارسی ناشنیده: فرهنگ واژگان کاربردی در افغانستان، گردآورده حسن انوشه و غلامرضا خدابنده لو؛ ص 956)

 در اقصا نقاط ایران هم هنوز مردم وقتی می‌خواهند به بلا و مصیبتی اشاره کنند می‌گویند: "هفت کوه در میان"، یا "هفت کوه سیاه در میان" یعنی بلا به دور! مرحوم دهخدا نیز این مثل را در امثال و حکم ضبط کرده است.

اما عدد هفت در این‌جا عدد کثرت و به معنی فاصله و کوه‌های بسیار است و نیز باید توجه داشت که قدما معتقد بودند در جهان هفت کوه بزرگ وجود دارد. بنابراین هفت کوه در میان یعنی یک جهان فاصله.

ان شاالله هفت کوه میان شما و هر بلایی فاصله باشد!

خیاط روزگار به بالای هیچ‌کس
پیراهنی ندوخت که آن را قبا نکرد

از ابیات مشهور خاقانی است، با این‌همه محمدعلی تربیت در دانشمندان آذربایجان به نقل از تذکره اوصاف‌الامین پروین قاجار آن را از یک شاعر قرن سیزدهمی به نام خاقانی خلخالی دانسته است. مرحوم سجادی، مصحح دیوان خاقانی، هم این انتساب را در ذیل این بیت آورده است.

اما فارغ از اینکه نسخه‌های کهن دیوان خاقانی این بیت و قصیده کوتاه در بردارنده آن را ضبط کرده‌اند این بیت و برخی ابیات دیگر قصیده خاقانی در منابع بعد از قرن نهم هم بارها ذکر شده است. بنابراین انتساب این بیت به خاقانی خلخالی اساسا منتفی است. از همه مهم‌تر اینکه مولوی در دیوان شمس با تغییر "هیچ‌کس" در مصراع اول به "هیچ ‌مرد" آن را در مطلع یکی از غزلیات خود نشانده است:

خیاط روزگار به بالای هیچ ‌مرد
پیراهنی ندوخت که آن را قبا نکرد

و این یکی از تاثیرپذیری‌های گسترده مولوی از خاقانی است.

تاریخ و شمار سفرهای حج خاقانی

مقاله متفاوت تاریخ و شمار سفرهای حج خاقانی نکات تازه‌ای را در باره زندگی این سخنور بزرگ زبان فارسی دربردارد که خواندن آن برای اهل ادبیات و فضل مفید خواهد بود. این مقاله در شماره ۵۷ نامه فرهنگستان  که اخیرا منتشر شده در دسترس است.

متن مقاله  با کلیک در اینجا خواندنی است

 

روی مه‌پیکر حافظ

شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت
روی مه‌پیکر او سیر ندیدیم و برفت

یکی از تعابیر بحث‌انگیز حافظ که باعث شده برخی از اهل ادب بر او خرده بگیرند و وی را به نابهنجارگویی و کاربرد تعابیر ناموجه متهم کنند همین روی مه‌پیکر است.اشکال اینجاست که چگونه می‌توان پیکر را به روی اسناد داد. صورت بهنجار و رایج این تعبیر روی ماه و پیکر چون ماه و معشوق ماه‌پیکر است که شواهد فراوانی در متون دارد. علی‌القاعده حافظ هم باید می‌گفت: روی ماه او را  سیر ندیدیم و....

سعید حمیدیان با باریک‌بینی تحسین‌انگیز خویش تعبیرات مشابهی را در یکی دو بیت از خواجو که سخن خواجه طرز سخن او را دارد نشان داده و تعبیر حافظ را توجیه‌پذیر دانسته است. به عقیده ایشان پیکر را در اینجا می‌توان به معنی مطلق نقش و نگار دانست، چرا که در برخی متون، از جمله ابیاتی از شاهنامه پیکر به معنی نقش و نگار آمده است.

در تکمیل سخن استاد حمیدیان باید عرض کنیم که تعبیر روی مه‌پیکر سابقه‌ای کهن در متون فارسی دارد و اگر این ترکیب را خطا بشماریم باید این خطا را به دیگران هم  نسبت بدهیم. از جمله در ویس و رامین که متنی است قرن پنجمی می‌خوانیم:

شه بی‌دل به باغ‌اندر غنوده
نگارش روی مه‌پیکر شخوده

پس آن‌گه روی مه‌پیکر بیاراست
سر مشکین‌گله بر گل بپیراست

تعابیری چون صورت مه‌پیکر و عارض مه‌پیکر در دیوان ابن یمین و سیف فرغانی و...آمده است که نشان می‌دهد این ترکیب در نظر پیشینیان غریب تلقی نمی‌شده است و کسانی که حافظ را به دلیل این تعبیر و امثال آن به خطا متهم می‌کنند افراد  چندان صاحب‌اطلاعی نیستند.

اما توجیه جناب حمیدیان که  روی مه‌پیکر را به معنی داری چهره‌ای با نقش و  نگار ماه دانسته‌اند خالی از غرابت نیست، چرا که نقش و نگار ماه همان کلف و خطوط روی قمر است که مفهوم چندان دلنشینی ندارد و روی مه‌پیکر در این صورت به معنی چهره لک و پیس دار-همچون صورت ماه- خواهد بود! خاقانی با اشاره به کلفه‌های روی ماه سروده است:

ماهی‌ست دلش رونده، لیکن
از نقص کسوف و کلفه ایمن

به نظر می‌رسد برای اینکه به توجیهی درخور سخن بلند خواجه شیراز برسیم بهتر است به این احتمالات توجه کنیم:

الف) ماه‌پیکر  در اینجا در مجموع به معنی درخشان و زیباست و روی ماه پیکر یعنی روی  درخشان و زیبا!

ب) پیکر را می‌توان ادات تشبیه دانست ، چنان‌که در این بیت خاقانی که عنقاپیکر را به معنی عنقاوار آورده است ، چرا که دلیلی ندارد شاعر خود را در پیکر به پرنده  شگفت‌انگیز و غول‌پیکری چون عنقا تشبیه کرده باشد:

در مقام عز عزلت در صف دیوان عهد‌
راست گویی روستم‌پیکار و عنقاپیکرم

یکی از معانی پیکر در متون پیشینیان و فرهنگ‌ها نیز صورت و شکل است که موید همین معنی است.

ج)ضرورتی نیست که ماه را به معنی بدر و ماه تمام بگیریم. ماه را می‌توان بدون هیچ مجازگویی به معنی هلال دانست.شواهد فراوانی برای این کاربرد می‌توان نشان داد. از جمله امیرمعزی رایت ممدوح را که مزین به شکل هلال بوده و نیز نعل اسبان او را که خمیده- همچون هلال است- این گونه توصیف کرده است:

آسمان آراسته ست از رایت مه‌پیکرش
از سم اسبان او روی زمین مه‌پیکر است

می‌دانیم که درفش‌ها و رایت‌ها در گذشته مزین به نقش هلال بوده است.باز هم امیرمعزی سروده است:

ای هلال رایت تو آفتاب افتخار
ای زمین حضرت تو آسمان احتشام

بنابر این روی مه‌پیکر را در بیت حافظ می‌توان چهره هلال‌گونه معشوق دانست. با این توضیح که شاعران پیشین معشوق نورسته را که حسنی روزافزون دارد به هلال تشبیه می‌کردند. وجه شبه در این تشبیه  می‌تواند، علاوه بر آنچه گذشت، مطلوب بودن دیدار  معشوق- همچون هلال عید- و کوتاهی دیدار او باشد، چرا که هلال خیلی زود رخ پنهان می‌کند و نظارگان را در حسرت دیدار می‌نشاند.

این نکته که حافظ  در بیت خود بر سیرندیدن روی یار تاکید کرده می‌تواند همین مفهوم را تقویت کند و به آن مفهومی عمیق‌تر ببخشد.

شرح کلّی غزلی از حافظ (4)

 صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
که سر به کوه و بیابان تو داده‌ای ما را

شکرفروش که عمرش دراز باد چرا
تفقدی نکند طوطی شکرخا را

غرور حسن اجازت مگر نداد ای گل
که پرسشی بکنی عندلیب شیدا را

به خلق و لطف توان کرد صید اهل نظر
به بند و دام نگیرند مرغ دانا را

چو با حبیب نشینی و باده پیمایی
به یاد دار محبان بادپیما را

ندانم از چه سبب رنگ آشنایی نیست
سهی قدان سیه چشم ماه سیما را

جز این قدر نتوان گفت در جمال تو عیب
که وضع مهر و وفا نیست روی زیبا را

در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ
سرود زهره به رقص آورد مسیحا را

مضمون کلّی غزل "شکوه ای ملایم" از معشوق است. این شکوه مودّبانه در سراسر آن جریان دارد. ادب عاشقی آن است که با معشوق باید به ملایمت سخن گفت؛ چرا که "هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت" لذا حافظ ملایم ترین قاصد را برای رساندن گله های خویش انتخاب کرده است؛ یعنی باد لطیف صبا را، امّا برای احتیاط بیشتر باز هم به او سفارش می کند که "به لطف بگو" تا خاطر معشوق آزرده نشود!

پارادکس لطیف بیت نخست این است که غزالی رعنا(معشوق) که خود اهل کوه و بیابان است عاشق را آواره کوه و بیابان کرده است.

"غزال رعنا" در بیت دوم به "شکرفروش" مبدّل می شود تا بعد دیگری از وجود و جمال معشوق بیان شده باشد و از همین معشوق در بیت بعد با عنوان "گل" یاد می شود. بنابر این ارتباط موضوعی بسیار نیرومندی بین این سه بیت وجود دارد. جمله معترضه "که عمرش دراز باد" در بیت دوم جلوه ای دیگر از همان ملاطفت گفتاری است در خطاب به معشوق تا خاطرش که از هیچ می رنجد آزرده نشود، لذا از لحاظ بلاغی نمی توان آن را حشو دانست. از لحاظ محور عمودی تعبیرهای "ما" و "طوطی شکرخا" و "عندلیب شیدا" مصداقاً یکی هستند و به عاشق اشاره دارند.همین رابطه این همانی میان "تفقد کردن" و "پرسش کردن" در ابیات دوم و سوم دیده می شود.

در بیت سوم برای رعایت جانب معشوق به جای سیاق خبری از سیاق التزامی "مگر" به معنی شاید استفاده شده تا خطاب مستقیم خاطر یار را نیازارد؛ همچنین علّت بی اعتنائی معشوق به "غرور حسن" نسبت داده شده نه به غرور محض تا انتقاد و اعتراضی که در عبارت هست تا حدّ ممکن کاهش بیابد و عبارت گله آمیز شاعر تا حدّ ممکن تلطیف شود.

بیت چهارم و پنجم توصیه ای است به معشوق و انتقادی است پوشیده به وی که چرا از در "لطف و خُلق"، یعنی همان تفقد و پرسش خواسته شده در ابیات پیش، برای صید دل صاحب نظران، که در اینجا خود حافظ مراد است، وارد نمی شود؟! برای صید مرغ دانا نیازی به بند و دام نیست و اینکه بهتر است به یاد عاشق بادپیما و محروم خویش هم باشد! امّا مرغ دانا همان "مرغ زیرک" مشهور است که در شعر فارسی معمولاً در دام می افتد یا در معرض به دام افتادن است!

کسانی که مرغ دانا را سیمرغ معنی کرده اند توجّهی به سیاق عبارت نکرده اند و حتّی این نکته را فراموش کرده اند که به نظر خواجه "عنقا شکار کس نشود" و "عنقا را بلند است آشیانه"!

در بیت ششم حافظ با اینکه می داند که غرور حسن مانع از توجّه معشوق شده و اساساً "وضع مهر و وفا نیست روی زیبا را" برای رعایت همان ادب گفتگو با معشوق و مراعات لطافت طبع وی به تجاهل العارف روی می آورد و می پرسد: "ندانم از چه سبب رنگ آشنایی نیست..." ناگفته پیداست که مراد از "سهی قدان سیه چشم ماه سیما" همان معشوق است که در سیاق جمع، چنان که متداول است، به وی اشارت رفته است. بدین ترتیب این همانی غزال رعنا و شکرفروش و گل در ذهن مخاطب یادآوری و تکمیل می شود.

بیت ماقبل آخر تکرار همان گله از معشوق است، البتّه کمی صریح تر و باز در همان لفّافه لطف و مراعات معشوق که جمال تو هیچ عیبی ندارد مگر اینکه اساساً زیبارویی و مهر و وفا با یکدیگر سازگار نیستند؛ یعنی این عیب نیز متوجّه شخص تو نیست ، چرا که در ذات زیبایی ، به صورت فابریک(!) مهر و وفا قرار نداده اند!

بیت پایانی اشاره دارد به آسمانی بودن کلام حافظ و اینکه موسیقی سخن او می تواند مسیحای پاک را هم با لحن خوش زهره ، آن چنان از خود بی خود کند که او را به رقص آورد!

بخش سوم مقاله "نقد و شرح قصاید خاقانی..."

بخش سوم  و پایانی مقاله من با عنوان:

نقد و شرح قصايد خاقاني و پاسخ به استعلامات و ابهامات استاد استعلامي

منتشر شد

کتاب ماه ادبیات شماره 81، پیاپی 195، دی 1392

صفحات 38 تا 60

متن مقاله را در اینجا ببینید

بخش اول مقاله "نقد و شرح قصاید خاقانی..."

مقاله من با عنوان:

در حاشیه نقد و شرح قصاید خاقانی و پاسخ به ابهامات و استعلامات استاد استعلامی (بخش نخست)

منتشر شد.

کتاب ماه ادبیات شماره 193 (آبان 1392)

متن مقاله را در اینجا می توانید مطالعه فرمایید.


این مقاله دارای سه بخش است.

بخش دوم مقاله "نقد و شرح قصاید خاقانی..."

مقاله من با عنوان:

در حاشیه نقد و شرح قصاید خاقانی و پاسخ به ابهامات و استعلامات استاد استعلامی (بخش دوم)

منتشر شد.

کتاب ماه ادبیات شماره 194 (آذر 1392)

متن مقاله را در اینجا می توانید مطالعه فرمایید.