زنده باد بهار!
آورده اند مردي از ابناي روزگار
يك روز گشت بر خرك لنگ خود سوار
بانوي خويش و نيز كمي خرت و پرت را
آورد و ترك آن خر بيچاره كرد بار
در بين راه خويش رسيدند از قضا
آن دو به پيرمرد غريبي كه بود زار
آن پيرمرد خسته و آشفته مي نمود
بر او گذشته بود نود سال آزگار
زن گفت خسته است و گمانم گرسنه است
اي مرد صبر كن خر خود را نگاهدار!
مرد اندكي طعام به آن پيرمرد داد
قصد ثواب كرد به درگاه كردگار
گفت اي جوان خدا دهدت اجر بي حساب
چون من نسازدت به غم و عاجزي دچار
از بس كه راه آمدم از پا فتاده ام
اي كاش مي شدم به خرت اندكي سوار
مرد جوان كه يكسره جوگير گشته بود
از خر پياده گشت و بفرما زدش دوبار
يك ساعتي گذشت و رسيدند همرهان
جايي كه بود مقصد مرد ثوابكار
گفت اي پدر پياده شو از خر رسيده ايم
گاه فراق آمد و وقت وداع يار
اما ببين كه داد چه پاسخ بدون شرم
آن پيرمرد رند به آن مرد بدبيار
گفت اي جوان مزاحم ما مي شوي چرا؟!
دست از من شكسته دل ناتوان بدار!
اين خر، خر من است اگر مدعاي توست
بسيار خب برو سند محضري بيار!
مرد جوان كه گيج و پريشان و مات بود
گفت اين خر من است...گواه من اين نگار...
وقتي كه نام زن به زبان جوان گذشت
فرياد پيرمرد برآمد كه اي هواااار
شرمي كن اي جوان و بترس از خدا برو
آخر تو را به خانم و ناموس من چه كار؟!
...
آقاي محترم تو هم از خر پياده شو
اين خر لگدزن است و چموش است زينهار!
زان پيشتر كه خلق بگويند كافي است
امروز مثل بچۀ آدم بيا كنار
اي كاش جاي دولت تو نام نيك تو
ماند به صدر صفحۀ ايام ماندگار
يك گل در اين ديار نخواهد شكفت اگر
صد سال زنده باد بگوييم بر بهار
بايد براي مردم بيچاره فكر كرد
آنها كه گوششان شده لبريز از شعار
با چند نطق ديگر مردان اقتصاد
ترسم رسد به قيمت خون قيمت دلار
آن كس كه برگزيده اي او را به جاي خويش
مردي ست خوب و نيك ز نيكان روزگار
اما به درد كار سياسي نمي خورد
حتي به كار قند فروشي قندهار
تا بخشي از لياقت او برملا شود
او را بكن رييس ترافيك گرمسار
از زمره رجال سياسي نبوده است
نه بوده او وكيل و وزير و نه كاردار
(البته غير دولت عالي كه ذكر آن
بادا بر اوج قلۀ تاريخ برقرار)
كي بوده است جزو مقامات عاليه
نه دست كم -چنان كه جناب تو- شهردار
ني اهل علم و دانش و فضل است و هست اگر
يك صفحه متن و مطلب علمي از او بيار
زنداني سياسي دوران انقلاب
هرگز نبوده يا ز بزرگان كارزار
گر عارف است و اهل كرامت تو ديده اي
ما كه نديده ايم، بباشيم عذردار
مانند او و بهتر از اين يار غار تو
بسيار هست آدم كاري در اين ديار
پوتين تو نيستي و نه روسيه مملكت
مانند مدودف نبود اين بزرگوار
زحمت كشيده خدمت بسيار كرده اي
ديگر بس است حرمت خود را نگاهدار
دنيا كه جسر آخرتش خوانده مصطفي
جاي نشست نيست كه راه است و رهگذار
رحمت برآن كه قدر خودش را شناخته ست
بيند جهان و كار جهان را به اعتبار
از شر نفس و حيله شيطان گريز نيست
با اين همه به لطف خداييم اميدوار
سروده ها و یادداشتهای